نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 474
جميع خلق كه در صحراى محشر قدم گذارند و مؤمنى نيست كه قبر مرا زيارت كند و قطرهء آبى بروى خود ريزد مگر آنكه خدا آتش را بر جسدش حرام كند . < فهرس الموضوعات > « باب پنجاه و دوم » « در ذكر خبرى كه دلالت دارد بر صحت فراست آن جناب و شناسائى او باهل ايمان و اهل نفاق » < / فهرس الموضوعات > « باب پنجاه و دوم » « در ذكر خبرى كه دلالت دارد بر صحت فراست آن جناب و شناسائى او باهل ايمان و اهل نفاق » از عبد الرحمن بن ابى نجران مروى است كه گفت حضرت ابو الحسن الرضا ( ع ) كتابتى بيكى از اصحاب خود نوشت و او مرا بخواندن آن نامه واداشت باين مضمون بود كه ماهر مردى را به بينيم حقيقت ايمان و حقيقت نفاق او را مىشناسيم . < فهرس الموضوعات > « باب پنجاه و سوم » « در شناسائى آن جناب بجميع لغتها » < / فهرس الموضوعات > « باب پنجاه و سوم » « در شناسائى آن جناب بجميع لغتها » از ياسر خادم مروى است كه گفت حضرت ابى الحسن ( ع ) غلامانى داشت كه از اهل صقلب و روم بودند وقتى در نزد ايشان بود شنيد كه بزبان صقلبيه و روميه تكلم كرده و ميگويند كه ما در هر سال در شهر خود فصد ميكرديم و در اينجا فصد نكردهايم چون صبح شد آن حضرت بيكى از اطباء مراجعه كرده و فرمود فلان غلام را فلان رك و از فلان غلام فلان رك و از فلان غلام فلان رك را فصد كن و اى ياسر تو فصد مكن ليكن من فصد كردم و دستم ورم كرد و سرخ شد آن بزرگوار فرمود پس از اطلاع از حالم فرمود آيا ترا از اين عمل نهى نكردم دست خود را بروى دستم كشيد و آب دهان مبارك ماليد و سپس مرا وصيت كرد كه در شب آتش نيفروزم و نظر كنم و من بقدر امكان چنين ميكردم و هر گاه غفلت ميكردم دست مباركش را بمن ميكشيد . از داود بن قاسم جعفرى مروى است كه گفت با حضرت ابو الحسن غذا ميخوردم و آن بزرگوار بعضى از غلامان خود را بزبان فارسى و صقلبى ميخواند و بسا بود كه من غلام خود را براى تعليم زبان فارسى نزد غلام آن جناب ميفرستادم اغلب اتفاق مىافتاد كه سخنى بر غلام آن حضرت مشكل ميشد و نميدانست و آن حضرت مشكل غلام خود را حل ميكرد . از ابى صلت هروى مروى است كه گفت حضرت امام رضا ( ع ) با مردم بلغتهاى ايشان
474
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 474