responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 392


سفيد پوشيدم و چهار ركعت نماز گزاردم و در آن چهار ركعت نماز آنچه از قرآن حفظ داشتم خواندم و خدا را خواندم و پناه باو بردم و بقصد راست و درست با خدا معاهدهء محكمى كردم كه اگر خدا اين امر را يعنى خلافت را بسوى من بكشاند و مرا از شر اين امور غليظه شديده كفايت كند اين امر را در موضع خود قرار دهم كه خدا در آن موضع قرار داده است پس از آن قلب من قوت گرفت و طاهر را بسوى على بن عيسى بن هامان فرستادم و آنچه بايد بشود چنان شد و هرثمة بن اعين را بسوى جنگجوئى از جانب محمد باز گردانيدم باو ظفر يافته و او را بكشت و در نزد صاحب سر بر فرستادم و با او صلح كردم و مالى را باو دادم تا اينكه بازگشت و پيوسته امر من روى بقوت نهاد تا امر محمد واقع شد يعنى او را در معرض قتل آوردم و خداوند عالم اين امر خلافت را بسوى من كشانيد و از براى من استقرار يافت پس چون كه خداوند تعالى وفا كرد بآنچه من با او عهد كردم دوست ميدارم كه وفا كنم بآنچه با خداى خود عهد كردم و كسى را سزاوارتر باين امر از حضرت ابو الحسن الرضا ( ع ) نديدم پس امر خلافت را باو واگذار كردم و او قبول نكرد مگر آنچه را كه دانستى يعنى وليعهدى قبول فرمود پس اين مطلب سبب نصب او شد بوليعهدى من گفتم خداوند امير المؤمنين را توفيق دهد گفت اى ريان چون فردا صبح شود و مردم حاضر شوند بنشين در ميان سران سپاه و ايشان را بفضل امير المؤمنين على بن ابى طالب ( ع ) حديث كن من گفتم يا امير المؤمنين هيچ حديثى را نيكوتر نميدانم از آنچه از تو شنيده‌ام پس از آن گفت سبحان الله احدى را نمىيابم كه مرا بر اين امر اعانت كند و من قصد كرده‌ام كه اهل قم را شعار و دثار خود قرار دهم يعنى آنها را بر اين بدارم كه مرا اعانت كنند من گفتم يا امير المؤمنين من حديث كنم از تو آن اخبارى را كه از تو شنيده‌ام گفت بلى حديث كن از من آن فضيلتهائى را كه از من شنيده چون صبح شد من در خانه ميان سران سپاه نشستم و گفتم امير المؤمنين حديث كرد مرا از پدرش از پدرانش كه رسول خدا ( ص ) فرمود هر كس كه من مولاى او هستم على مولاى او است حديث كرد مرا امير المؤمنين از پدرش از پدرانش كه رسول خدا ( ص ) فرمود على ( ع ) نسبت بمن بمنزلهء هارون است نسبت بموسى ( ع ) و من مخلوط ميكردم بعضى احاديث را با بعضى ديگر زيرا كه هر حديثى را از راه آن از حفظ نداشتم يعنى اصل حديث را ميدانستم و طرق آن را بتفصيل ياد نداشتم يا اينكه از براى آنكه سند حديث را محافظت كرده باشم محفوظ ميكردم و حديث خيبر و احاديث مشهور را بيان كردم پس از آن عبد اللَّه بن ملك خزاعى بمن گفت خدا رحمت كند على را مرد صالحى بود و مأمون غلامى را در آن مجلس فرستاده بود كه گوش باين سخنان ميداد و از براى او خبر ميبرد ريان ميگويد كه مأمون نزد من فرستاد من بر او داخل شدم چون مرا ديد گفت اى ريان چقدر احاديث بسيار

392

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 392
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست