responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 45


و نزد خود خيال كرد كه هر گاه هارون الرشيد بميرد و امر خلافت بدست محمد آيد دولت من و دولت فرزندان من فانى خواهد شد و منصب وزارت بدست جعفر بن محمد الاشعث و فرزند او افتد و يحيى اين مطلب را ميدانست كه جعفر مذهب او مذهب تشيع است .
پس آمد نزد جعفر باو اظهار كرد كه من هم مذهب ترا دارم جعفر باين سبب مسرور شد و جميع امور خود را باو اطلاع داد و هر طريقهء كه داشت نسبت بحضرت موسى بن جعفر از براى او مذكور داشت پس چون يحيى بر مذهب او و رفتار و كردار او نسبت بحضرت اطلاع يافت نزد هارون الرشيد افشاء نمود و سخن چينى كرد چون كه هارون الرشيد هميشه مراعات جعفر و پدر او را مينمود نسبت باعيان دولت خود و آنها را احترام ميداشت و در امر او ترديد مينمود كه بطرز خوبى تمام شود و يحيى قدرت نداشت بر اينكه بدى جعفر را اظهار كند .
تا اينكه روزى بر هارون الرشيد وارد شد و هارون اظهار اكرام نسبت بجعفر نمود كه او را بايد گرامى داشت و ميان هارون و يحيى گفتگوى تشخيص و مزيت جعفر واقع شد چه خود او محترم بود و پدر او نيز محترم بود .
هارون الرشيد امر كرد كه بيست هزار دينار بجعفر بدهند يحيى آن روز خود را نگاه داشت و حرفى نسبت بجعفر از او صادر نشد تا اينكه آن روز را شام نمود پس از آن بهارون گفت يا امير المؤمنين من هر وقت خبر ميدهم ترا از جعفر و مذهب او تكذيب ميكنى از جانب او مرا و در اينجا امرى هست كه دروغ و راست مرا متشخص و معلوم ميكند هارون گفت آن چيست يحيى گفت كه اين امر اينست كه هيچ مالى از هيچ طرفى از اطراف بجعفر نميرسد مگر آنكه خمس آن را بموسى بن جعفر ( ع ) ميرساند و من شك و شبهه ندارم كه خمس آن بيست هزار دينارى كه تو باو عطا كردى از براى موسى بن جعفر فرستاده هارون گفت كه اين مطلب جداكنندهء ميان حق و ناچيز است پس در شب فرستاد كه جعفر را بياورند و جعفر فهميده بود كه يحيى نزد هارون نسبت باو افساد كرده است و بواسطهء اين مرحله با يك ديگر اظهار عداوت نموده بودند و بينونيت كليه حاصل شده بود پس چون كه جعفر در شب فرستادهء هارون را ديد ترسيد كه هارون گفتگوى يحيى را گوش داده و او را نزد خود خوانده تا بقتلش رساند .
پس آبى بر خود ريخت و غسل نمود و گفت قدرى مشك و كافور از براى او آوردند و آنها را حنوط نمود و بالاى جامه هاى خود بردى پوشيد و رفت نزد رشيد پس چون كه چشم رشيد باو خورد و بوى كافور شنيد و در برش برد را ديد از وى پرسيد كه جعفر اين چيست گفت يا امير المؤمنين چون كه من ميدانستم كه نزد تو بدگوئى مرا كرده‌اند و در اين ساعت كه رسول و فرستاده تو آمد نزد من ايمن نبودم كه آنچه نسبت بمن نزد تو گفته شده است در قلب تو تأثير كرده باشد پس تو مرا خواستهء كه بقتل رسانى هارون گفت هرگز من چنين كارى نكنم لكن بمن خبر دادند كه هر چه عايد تو مىشود خمس آن را براى موسى بن جعفر ميفرستى و اين بيست هزار دينارى كه من از براى تو فرستادم

45

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 45
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست