responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 662


آب گذار و كلامى كه بتو آموزم بگو تا آب فرو نشيند و چيزى از آن نماند و اين كار را جز در حضور مأمون مكن . سپس فرمود اى ابا صلت فردا من نزد اين فاجر روم اگر با سرباز بيرون شدم هر چه خواهى بگو و اگر سر بسته بيرون شدم با من سخن مكن ، ابا صلت گويد فردا صبح جامه پوشيد و در محراب خود بانتظار نشست و غلام مامون آمد و گفت امير المؤمنين را اجابت كن نعلين پوشيد و عبا بدوش كرد و ميرفت و من دنبالش بودم تا بر مامون وارد شد كه طبقى انگور و طبقهائى از ميوه‌هاى ديگر جلو او بود و خوشه انگورى در دست داشت كه قدرى از آن را خورده بود و قدرى مانده بود چون چشمش بآن حضرت افتاد برخاست و دويد و او را در آغوش كشيد و ميان دو چشمش را بوسيد و با خودش نشانيد و آن خوشه انگور را بدستش داد و عرضكرد يا ابن رسول الله از اين انگورى بهتر ديدى ؟ فرمود بسا انگور خوبى كه از بهشت باشد گفت از آن بخور امام رضا فرمود مرا از آن معاف دار گفت ناچار بايد از آن بخورى چه تو را مانع است شايد بما بدگمانى ؟ اين خوشه را بگير و از آن بخور حضرت رضا گرفت و از آن سه دانه خورد و آن را انداخت و برخاست مأمون گفت پسر عم كجا ميروى ؟ فرمود آنجا كه مرا روانه كردى و سر بسته بيرون آمد و من با او سخن نگفتم تا وارد خانه شد و فرمود در را بستند و در بستر افتاد ، من در صحن خانه غمنده و محزون ايستاده بودم ، در اين ميان جوانى خوشرو و پيچيده مو كه شبيه ترين مردم بود بحضرت رضا وارد خانه شد من پيش

662

نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 662
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست