نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 502
18 - ابو جرول زهير سردار قبيله خود گويد روز فتح خيبر رسول خدا ما را اسير كرد در اين ميان كه زنان و مردان را جدا ميكردند من جستم و برابر رسول خدا ( ص ) نشستم و شعرى برايش گفتم كه دوران جوانى و نشو و نماى او را در هوازن و هنگامى كه شيرش ميدادند ياد او آوردم و اين قطعه را سرودم . < شعر > كرم كن اى رسول الله بر ما تو مردى و بتو اميدواريم بنه منت بجمعى از قدر لخت كه پاشيده ز هم عبرت شعاريم بجا از جنگ جار حزن برما است همه افسردگان و دلفكاريم اگر نشر كرم جبران نسازد ز لطفت جملگى زار و نزاريم ايا خير البشر در برد بارى بگاه امتحان دل با تو داريم بنه منت بزنهائى كه بودند تو را دايه چه بودى شيرخواره بگاه كودكى دادند شيرت كه بودى طفلكى شيرين قواره توئى بهتر يلى كش اسب برداشت چه بارد جنگ برگردان شراره منه ما را زبون بىپرستار كه ما هستيم ايلى ماه پاره همه شاكر بنعمتها كه كفران شود ما راست روزى در شماره تو بگذر زانكه شيرت داده ديروز گذشت تو شهير هر دياره < / شعر >
502
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 502