نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 438
شما را دلالت نكنم بر بهتر مردم از نظر پدر و مادر گفتند چرا يا رسول الله ، فرمود حسن و حسيناند كه پدرشان على است دوست دارد خدا و رسول را و دوستش دارند خدا و رسولش و مادرشان فاطمه دختر رسول خدا است ، اى گروه مردم شما را دلالت نكنم بر بهتر مردم از نظر عمو و عمهها چرا يا رسول الله ، فرمود حسن و حسيناند كه عموشان جعفر بن ابى طالب پرنده در بهشت است با فرشتگان و عمه شان ام هانى دختر ابى طالب است ، اى گروه مردم شما را دلالت نكنم بر بهترين مردم از نظر دائى و خاله چرا يا رسول الله ، فرمود حسن و حسيناند كه دائيشان قاسم پسر رسول خدا و خاله شان زينب دختر رسول خدا است سپس با دست اشاره كرد كه همچنين خدا ما را محشور كند و فرمود خدايا تو ميدانى كه حسن و حسين در بهشتند و جد و جده شان در بهشتند پدر و مادرشان در بهشتند ، عمه و عمه شان در بهشتند ، خاله و خاله شان در بهشتند خدايا تو ميدانى هر كه دوستشان دارد در بهشت است و هر كه دشمنشان دارد در دوزخ است ، گويد چون اين حديث را براى شيخ گفتم گفت تو كيستى اى جوان ؟ گفتم از اهل كوفهام ، گفت عربى يا مولا ؟ گفتم عربم گفت تو كه چنين حديثى مىگوئى بايد اين عبا را بپوشى عباى خود را در برم كرد و بر استر خود سوارم نمود كه آن را بصد اشرفى فروختم و گفت اى جوان چشمم را روشن كردى بخدا چشمت را روشن كنم و تو را بجوانى دلالت كنم كه امروز چشمت را روشن كند گفتم دلالت كن ، گفت من دو برادر دارم يكى پيشنماز است و ديگرى مؤذن آنكه پيشنماز است از نوزادى دوست على است و آن مؤذن از نوزادى دشمن على است ، گفتم مرا راهنمائى كن دستم را گرفت و مرا بدر خانه آن پيشنماز آورد مردى بيرون شد و گفت
438
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 438