نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 343
بالاى همه چيز است ولى نه بفوقيت مكانى ، جلو هر چيز است ولى نگويند جلو است ، داخل هر چيز است ولى نه چون چيزى درون چيزى ، بيرون هر چيز است ولى نه چيزى برون چيزى ذعلب مدهوش شد و گفت بخدا هرگز چنين جوابى نشنيدم بخدا ديگر چنين پرسشى نكنم . سپس على فرمود بپرسيدم پيش از آنكه نيابيدم اشعث بن قيس برخاست و گفت اى امير المؤمنين چگونه از گبران جزيه ستانند با آنكه نه كتاب آسمانى دارند و نه پيغمبرى ؟ فرمود آرى اى اشعث خدا بر آنها كتابى نازل كرد و پيغمبرى فرستاد و پادشاهى داشتند كه شبى مست شد و دختر خود را به بستر خود كشيد و با او در آميخت صبح اينخبر بگوش ملتش رسيد و بدر كاخش جمع شدند و گفتند اى پادشاه دين ما را چركين كردى و نابود ساختى بيرون بيا تا تو را تطهير كنيم و بر تو حد بزنيم ، بآنها گفت همه گرد آئيد و سخن مرا بشنويد اگر در آنچه كردم عذرى ندارم شما هر كارى خواهيد بكنيد وقتى جمع شدند بآنها گفت ميدانيد كه خداى عز و جل خلقى گراميتر نزد او از پدر ما آدم نيافريده و از مادر ما حواء ، گفتند راست گفتى ملكا ، گفت مگر او نبود كه پسران و دختران خود را باهم تزويج كرد ؟ گفتند چرا گفت پس دين همين است و بر آن قرارداد كردند و خدا آنچه دانش در سينه آنان بود محو كرد و كتاب را از آنها برداشت و آنها كافرانند كه بىحساب بدوزخ درآيند و منافقان از آنها بدتر باشند ، اشعث گفت من تا كنون چنين پاسخى نشنيدم و بخدا بسؤالى چنان باز نگردم . سپس فرمود از من پرسيد پيش از آنكه مرا از دست بدهيد مردى از دورترين نقاط مسجد تكيه بر عصا گام بر مردم نهاد و آمد تا نزديك آن حضرت رسيد و عرضكرد يا امير المؤمنين مرا بكارى رهنما
343
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 343