نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 319
گفتم يا امير المؤمنين اين زخم شما چيزى نيست و باكى بر شما نيست فرمود اى حبيب من هم اكنون از شما مفارقت ميكنم من گريستم و ام كلثوم هم كه نزد او نشسته بود گريست باو فرمود دختر جانم چرا گريه كنى ؟ گفت جدائى شما را در نظر آوردم و گريستم فرمود دخترم گريه مكن بخدا اگر تو هم ميديدى آنچه را پدرت مىبيند نميگريستى . حبيب گويد باو عرضكردم چه ميبينى يا امير المؤمنين ؟ فرمود اى حبيب مينگرم كه همه فرشتگان آسمان و پيغمبران دنبال هم ايستادهاند براى ملاقاتم و اين هم برادرم محمد رسول خدا ( ص ) است كه نزد من نشسته است و ميفرمايد بيا كه آنچه در پيش دارى بهتر است برايت از آنچه در آن گرفتارى گويد هنوز از نزد او بيرون نشده بودم كه وفات كرد چون فردا شد بامداد امام حسن بر منبر ايستاد و اين خطبه را خواند پس از حمد و ستايش خدا فرمود ايا مردم در اين شب بود كه قرآن نازل شد و در اين شب عيسى بن مريم بالا رفت و در اين شب يوشع بن نون كشته شد و در اين شب امير المؤمنين از دنيا برفت بخدا هيچ كدام از اوصياء پيغمبران گذشته پيش از پدرم ببهشت نروند و نه ديگران و چنان بود كه رسول خدا كه او را بجبهه جهادى مىفرستاد جبرئيل از سمت راستش بهمراه او نبرد ميكرد و ميكائيل از سمت چپش و پول زرد و سفيدى از او بجا نمانده جز هفتصد درهم كه از حقوق خود پسانداز كرده بود تا خادمى براى خانواده خود بخرد . 5 - رسول خدا ( ص ) فرمود شما را آگاه نكنم از كسى كه آتش بر او حرامست ؟ گفتند چرا يا رسول الله
319
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 319