نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 287
برگشتند و گفتند ما تازه اى نديديم ابليس گفت من خود بايد خبر گيرم در دنيا بگردش پرداخت تا بناحيه حرم مكه رسيد ديد فرشتگان گرد آن را گرفتند و خواست وارد آن شود باو بانك زدند و بر گشت و چون گنجشكى گرديد و از طرف غار حرى برآمد كه جبرئيل باو نهيب زد برو اى ملعون گفت اى جبرئيل از تو سخنى پرسم بگو كه از ديشب تا كنون چه تازه اى رخ داده ؟ گفت محمد ( ص ) متولد شده ، گفت مرا در او بهره اى است ؟ گفت نه گفت در امتش چطور ؟ گفت آرى ؟ گفت خشنودم . 2 - خداى جل جلاله فرمايد هر كه گناه بزرگ يا كوچكى كند و در نظر ندارد كه من ميتوانم او را عذاب كنم يا از او درگذرم هرگز از او درنگذرم نسبت بآن گناه و اگر معتقد است من ميتوانم او را عذاب كنم يا از او گذشت كنم از او درميگذرم . 3 - ام ايمن خدمت رسول خدا ( ص ) رسيد و چيزى در چادر داشت ، رسول خدا ( ص ) فرمود چه دارى ؟ گفت فلانه را عروس كردند و بر او نثار ريختند و من از نثار او برگرفتم سپس ام ايمن گريست و گفت يا رسول الله فاطمه را تزويج كردى و چيزى بر او نثار نكردى ؟ فرمود ام ايمن چرا دروغ گوئى براستى خداى تبارك و تعالى چون فاطمه را بعلى تزويج كرد دستور داد كه درختان بهشت بر اهل آن از زيور و جامه و ياقوت و در و زمرد و استبرق نثار كردند و آنچه را ندانند از او برگرفتند و خدا درخت طوبى را بخشش فاطمه نمود و آن را در منزل على ( ع ) نهاد .
287
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 287