نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 274
< شعر > گرم تو جامه زنخ داده اى كه كهنه شود بپوشمت ز ستايش هزارها جامه ستايشم ز براى تو حرمتى باشد كه جاى آن نپذيرى هزار پيژامه شود ز مدح و ثنا زنده نام صاحب آن چنو كه زنده شود كوه و دشت از باران بعمر خويش ز احسان بكس كناره مكن كه بنده راست جزا طبق آنچه كرده عيان < / شعر > على ( ع ) فرمود صد دينار طلا باو دادند باو عرض شد يا على او را توانگر ساختى ، فرمود من از رسول خدا ( ص ) شنيدم ميفرمود از مردم قدردانى كنيد سپس على فرمود كه من از مردمى در شگفتم كه بپول خود بندهها را ميخرند و آزادان را باحسان خود نميخرند . 11 - دو مرد قريشى خدمت امام چهارم آمدند فرمود حديثى از رسول خدا ( ص ) براى شما باز گويم ؟ گفتند آرى فرمود از پدرم شنيدم ميفرمود سه روز پيش از مرگ پيغمبر جبرئيل بر او نازل شد و عرض كرد اى احمد خدا مرا باحترام تو براى احوالپرسى تو فرستاده و با اينكه بهتر از تو ميداند ميفرمايد حالت چونست ؟ پيغمبر ( ص ) گفت غمگين و گرفتارم روز سوم جبرئيل و ملك الموت و فرشته اى بنام اسماعيل با هفتاد هزار فرشته آمدند جبرئيل پيش از آنها خدمت پيغمبر رسيد و عرضكرد خدا
274
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 274