responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 252


گفت براى آن بود كه از پشت تو هرگز پيغمبرى برنيايد براى آنچه با يعقوب كردى و پياده نشدى يوسف - گفت همه آسوده وارد مصر شويد و پدر و مادرش را بر سر تخت برآورد و همه برابرش رو بر خاك نهادند و بپدر گفت پدر جان اين بود تاويل خواب كه پيشينم كه خدا آن را برجا نمود تا اينكه گفت خدايا مرا مسلمان بميران و بنيكان برسان .
در خبرى از امام صادق ( ع ) روايت شده كه يوسف دوازده ساله بود كه بزندان رفت و در آنجا هجده سال ماند و پس از آن هم هشتاد سال زيست و اين صد و ده سال شد و در اين روز بعد از جلسه حديث ديگرى ذكر شد كه مسيب بن نجيبه از على ( ع ) روايت كرده كه بآن حضرت عرض شد كه احوال اصحاب محمد را براى ما بازگو ، بگو ابو ذر چگونه بود ، فرمود دانش آموخت و آن را در انبان كرد و سرش را محكم بست گفتند حذيفه چطور ؟ فرمود نام منافقان را فرا گرفت ، گفتند عمار ياسر را بگو ، فرمود تا استخوان گردن پر از ايمان بود و فراموش ميكرد ولى چون بيادش مىآوردند ياد آور ميشد ، از عبد الله بن مسعود پرسيدند ، فرمود قرآن را خوب خوانده بود و نزد او نازل شده بود گفتند از سلمان فارسى بازگو ، گفت دانش اول و آخر را آموخت و دريائى بود كه تمام نميشد و از ما خانواده است گفتند از خودت بازگو ، فرمود من هر گاه ميپرسيدم بمن ميداند و هر گاه خاموش بودم با من آغاز سخن ميشد .

252

نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 252
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست