نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 246
6 - امام چهارم بشيعيان خود ميفرمود بر شما باد باداى امانت ، سوگند بآن كه محمد را بحق بپيغمبرى مبعوث كرده اگر قاتل پدرم حسين همان شمشيرى كه با آن پدر مرا كشته بمن امانت سپارد آن را به وى رد كنم . 7 - ابن عباس گويد چون قحطى بآل يعقوب رسيد پسرهاى خود را جمع كرد گفت بمن خبر رسيده كه در مصر گندم خوبى ميفروشند و صاحبش مرد خوبى است و مردم را معطل نميكند برويد از او گندمى بخريد كه بشما احسان خواهد كرد ان شاء الله بار بستند و بمصر رفتند و بيوسف ( ع ) وارد شدند آنها را شناخت و وى را نشناختند بآنها گفت شما كيانيد ؟ گفتند فرزندان يعقوب بن اسحق بن خليل الرحمن ساكن كوه كنعان ، يوسف گفت سه پشت شما پيغمبر است و خود شما سبكسر و بىوقار و نترس شايد جاسوس بعضى ملوك باشيد كه بكشور من آمديد ؟ گفتند پادشاها ما نه جاسوسيم و نه نظامى و اگر پدر ما را ميشناختى بخاطر او ما را گرامى ميداشتى زيرا او پيغمبر و پيغمبر زاده است و غمناكست گفت با اينكه پيغمبر و پيغمبر زاده است چرا غمناكست با اينكه بهشت ميرود و شما فرزندانى
246
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 246