responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : هشام بن الحكم ، مدافع حريم ولايت ( فارسي ) نویسنده : سيد أحمد صفائي    جلد : 1  صفحه : 141


1 - تمام موجودات با خداوند جهان يكى مىباشند .
2 - موجودى در عالم جز ذات واجب الوجود نيست . و هر دو سفسطه است و عقل ببداهت ، حكم به بطلان هر دو فرضيه مىنمايد .
و اضافه بر اين ، خبر و روايت ، ضرورت دين حكم به فساد آنها مىكند .
ج - بسيارى از متكلمان توهم نموده اند كه اسم خدا عين مسمى است و امام صادق ( ع ) با بيانى كه در اسم رب والله فرموده اشاره به بطلان اين توهم كرده است و چون ما اين موضوع را به تفصيل در ضمن روايتى كه از هشام بن الحكم راجع به اسماء الهى نقل خواهيم كرد بيان مىكنيم در اين يادآورى به اجمال اكتفا مىنمائيم 2 - " علامه مجلسى " اعلى الله مقامه در جلد دوم بحار الانوار از كتاب " احتجاج طبرسى " مناظره ديگره " امام صادق " ( ع ) را كه هشام بن الحكم روايت كرده نقل كرده كه ما ترجمه آن را براى خوانندگان گرامى مىنگاريم :
" هشام " مىگويد : " ابن ابى العوجاء " [1] كه از ماترياليستهاى معروف عصر



[1] " ابن ابو العوجاء " از ماترياليستهاى معروف عصر امام صادق ( ع ) مىباشد و از شاگردان و پيروان " حسن بصرى " بوده ، پس از عدول و انحرافش از وى پرسيدند چرا از حق منحرف شدى و از پيروى استادت دست برداشتى ؟ در پاسخ گفت ديدم استادم به هيچ مسأله‌اى اطمينان ندارد ، گاهى معتقد به جبر مىشود و زمانى دم از قدر و اختيار مىزند ، وى با وقاحت و جسارتى كه داشته به عظمت علمى و اخلاق " امام صادق " ( ع ) معترف بوده ، در مقابل حضرتش سر تسليم فرود مىآورد . مرحوم ثقة الاسلام كلينى در كافى روايتى آورده كه خلاصه‌اش به فارسى چنين است : " ابو منصور متطبب " گفت : يكى از رفقايم حكايت كرد كه به اتفاق " ابن ابى العوجاء " و " ابن المقفع " در مسجد الحرام بوديم ، ابن مقفع با دست خود بسوى اشخاصى كه مشغول طواف بودند اشاره كرد و گفت آيا اين مردم را مى بينيد ؟ در تمام آنان كسى كه شايسته نام انسان باشد وجود ندارد جز اين پيرمردى كه نشسته است ( و مقصودش امام صادق ( ع ) بود ) فقط انسان اين يك نفر است و بقيه در رديف بهائم و چهار پايان محسوبند . " ابن ابى العوجاء " گفت چگونه فقط او را شايسته اين نام دانستى ؟ " ابن مقفع " : چون چيزى در او ديده ام كه در ديگران نديده ام . " ابن ابى العوجاء " : بايد آزمايش كرد . " ابن مقفع " : به چنين كارى اقدام مكن كه خطرناك است مىترسم پايه عقايدت را متزلزل و خراب كند . " ابن ابى العوجاء " : چنين نيست ليكن مىترسى كه خلاف عقيده ات درباره تجليل و اعتقاد به عظمت او آشكار شود . " ابن مقفع " حال كه چنين گمان ميكنى برخيز و براى آزمايش شرفياب شو ، لكن تا مىتوانى در مناظره از لغرش خود دارى كن و هر چه مىخواهى بگويى كاملا بررسى نموده پس از تشخيص سود و زيان گفتارت ، آنچه به سودت باشد بگو و اگر نه مانند شترى كه عقال بر زانويش گذارد راه فرار را بر تو خواهد بست . " ابن ابى العوجاء " برخاست و به خدمت امام صادق ( ع ) شرفياب شد و من و " ابن مقفع " نشسته بوديم هنگاميكه برگشت بابن مقفع گفت واى بر تو اين مرد بشر نيست . هرگاه در دنيا روحانيى باشد كه اگر بخواهد مجسم شود و به صورت بشر در آيد و اگر بخواهد روح صرف گردد و از انظار مخفى و پنهان شود همين شخص است . " ابن مقفع " : چگونه اين عقيده در تو پيدا شد ؟ " ابن ابى العوجاء " : در محضرش نشستم هنگاميكه جز من نزدش كسى باقى نماند فرمود اگر مطلب چنان است كه اين مردم مىگويند ( و گفتارشان مطابق واقع است ) ايشان اهل نجات وشما هالك و گرفتار خواهيد بود . و اگر مطلب چنان نباشد بلكه گفته شما مطابق واقع باشد ( با اينكه نيست ) شما و ايشان مساوى خواهيد بود . گفتم خداوند رحمتت كند مگر آنان چه مىگويند و ما چه مىگوئيم ؟ گفتار ما با گفتار ايشان مغايرت و مخالفتى ندارد . فرمود چگونه گفتار شما با گفتار آنان يكى است با اينكه ايشان مىگويند معاد و پاداش و كيفرى در كار است و معتقدند كه خداوند بلند مرتبه‌يى دارند و آسمانها آباد است و اهلى دارند وشما مىگوييد آسمانها خراب واحدى در آنها وجود ندارد ومعاد و پاداش و كيفرى نيست . موقع را مغتنم شمرده گفتم اگر خدايى در كار است چنان كه آنان مىگويند چرا آشكار نمىشود و خود ، مردم را به عبادتش دعوت نمىكند تا اختلاف از ميان مردم برداشته شود ؟ چرا خود را از مردم پنهان ساخته و پيغمبران را براى دعوت فرستاده است ؟ اگر خود آشكارا مباشر دعوت مىشد مؤثرتر بود . فرمود واى بر تو چگونه از تو پنهانست كسى كه آثار قدرتش در تو نمايان است . هستيت بعد از نيستى - بزرگيت پس از كوچكى - نيرويت بعد از ناتوانى و ناتوانيت بعد از نيرومندى - مرضت بعد از صحت و صحتت پس از مرض - خشنوديت بعد از خشم و خشمت پس از خشنودى - اندوهت پس از شادى و شاديت بعد از اندوه - دوستيت بعد از دشمنى و دشمنيت پس از دوستى - عزم و تصميمت پس از سستى و ترديد و سستيت پس از عزم و تصميم - شهوتت بعد از كراهت و كراهتت پس از شهوت - رغبتت بعد از تنفر و تنفرت پس از رغبت - اميدت بعد از نا اميدى و نوميديت پس از اميدوارى - خطور اشياء به ذهنت بعد از اينكه چيزى در خاطرت نبوده ، يعنى ادراك و دانشت بعد از نادانى و غفلت و فراموشى و محو معلوماتت پس از دانش و ادراك ، اينها همه از آثار قدرت اوست . اتصالا بقدرى از آثار قدرت خدا كه در خود مشاهده مىكنم شماره كرد كه گمان كردم خدا بين من و او ظاهر مىگردد يعنى نزديك بود خدا را مجسم نموده به من نشان دهد .

141

نام کتاب : هشام بن الحكم ، مدافع حريم ولايت ( فارسي ) نویسنده : سيد أحمد صفائي    جلد : 1  صفحه : 141
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست