responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : هشام بن الحكم ، مدافع حريم ولايت ( فارسي ) نویسنده : سيد أحمد صفائي    جلد : 1  صفحه : 121


< فهرس الموضوعات > 48 - توضيح مثال معروف ( اعطانا والله من جراب النورة ) و ذكر مورد اصلى آن < / فهرس الموضوعات > < فهرس الموضوعات > 49 - نقل قسمتى كه در ذيل روايت كشى راجع بوفات هشام بن الحكم ديده شده < / فهرس الموضوعات > " هشام " : صاحب عصر ، امير المؤمنين .
" هرون الرشيد " تمام سخنان هشام را مىشنيد سخن هشام به اينجا كه رسيد هرون به يحيى گفت : اعطانا والله من جراب النوره [1] واى بر تو اى جعفر ( و جعفر بن يحيى هم با هرون پشت پرده نشسته بود ) مقصود هشام كيست ؟ جعفر گفت يا امير المؤمنين غير موسى بن جعفر ( ع ) منظورى ندارد . سپس هرون بنا كرد لب به دندان گزيدن و گفت : آيا با زندگى هشام سلطنت من يك ساعت باقى مىماند ؟ به خدا سوگند زبان هشام بيشتر از صد هزار شمشير در دلهاى مردم تأثير دارد .
يحيى دانست كه موجبات هلاكت هشام فراهم شد ، وارد پشت پرده شد .
هرون گفت : واى بر تو اى عياشى اين مرد كيست ؟
يحيى گفت امير المؤمنين بيمناك نباشد شر او را دفع خواهيم كرد سپس بيرون آمده به هشام اشاره كرد . هشام متوجه خطر شده به بهانه قضاى حاجت از مجلس بيرون آمده خود را به فرزندان خويش رسانيد و آنان را امر به فرار و پنهان شدن كرد و خود بسوى كوفه فرار كرد و به خانه بشر نبال وارد شد ( بشر نبال از روات و محدثين و اصحاب امام صادق بود ) و داستان را براى او نقل كرد ، پس از آن سخت بيمار شد ، بشر گفت طبيب برايت بياورم ، گفت : نه ، من مىميرم [2] چون مردنش نزديك شد وصيت كرد به بشر و گفت : پس از آنكه از غسل و كفن من فراغت حاصل



[1] اين مثلى است در عرب براى امر مكروه و ناپسندى و اصلش اين است كه فقيرى از حاكم سنگدلى چيزى درخواست كرد ، حاكم بجاى دستگيرى از وى انبان نوره را بر سر وى آويخت بطوريكه محاذى دهان و بينى او واقع شد ، فقير هرگاه تنفس مىكرد مقدارى آهك در بينى او وارد مىشد و ناراحتش مىكرد ، در اين موقع گفت : اعطانا والله من جراب النوره . سپس از جمله استعارات و امثال سائره شد .
[2] در ذيل روايت كشى قسمتى دارد كه عبارت از اين است : به اصرار ، جمعى از اطباء را براى او حاضر كردند و او همه را تخطئه مىكرد و مرض خود را مرض قلب معرفى مىنمود و مستند بترس مىدانست و ما تفصيلش را در سابق نگاشته‌ايم و وصيتش كاشف از خيرخواهى هشام است كه نمىخواهد باعث گرفتارى نزديكان خود باشد بلكه درصدد است وسيله‌اى فراهم كند كه زندانيان از زندان آزاد شوند .

121

نام کتاب : هشام بن الحكم ، مدافع حريم ولايت ( فارسي ) نویسنده : سيد أحمد صفائي    جلد : 1  صفحه : 121
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست