نام کتاب : صحيفة الحسن ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ جواد القيومي جلد : 1 صفحه : 313
مى خواستى ، چون بنده اى كه به دامان آقايش درآويزد ، و من تو را از مرگ رهانيدم ، و اكنون معاويه را به قتل من بر مى انگيزى ، و اگر آن روز معاويه با تو بود أو هم با عثمان كشته مى شد ، حال هم تو و معاويه كمتر و ناتوان تر از آنيد كه بتوانيد به من گستاخى كنيد . و اكنون گمان مى برى كه من بر بردبارى معاويه زنده مانده ام ، به خدا قسم كه معاويه خودش را بهتر از هر كس مى شناسد ، و از اينكه حكومت را به أو واگذار كرده ايم سپاس گزارتر است ، و اكنون وجود تو همچون خارى در چشمش خليده كه نمى تواند ديده بر هم نهد ، و اگر بخواهم مى توانم سپاهى بر اهل شام برانگيزم كه جهان بر أو تنگ شود و از حملهء سواران به ستوه آيد ، و در آن وقت فرار كردن و نيرنگ و پرگوئى تو را سودى نخواهد بخشيد . و ما كسى نيستيم كه پدران بزرگوار و فرزندان نيكوكارمان ناشناخته باشند ، حال اگر راست مى گويى آزادى . معاويه به مروان فرياد زد و گفت : من گفتم كه به اين مرد گستاخى نكن و تو نپذيرفتى و به چنين خوارى و تحقيرى گرفتار شدى ، آخر تو مانند أو نيستى ، و پدرت به مقام پدر أو نمى رسد ، تو پسر مردى رانده شده و دور افتاده اى ، اما پدر أو پيامبر بزرگوار خداست ، و چه بسا كسانى كه با پاى خود به قبرستان رفته و گور خور را مى كنند .
313
نام کتاب : صحيفة الحسن ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ جواد القيومي جلد : 1 صفحه : 313