نام کتاب : صحيفة الحسن ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ جواد القيومي جلد : 1 صفحه : 22
ايشان با مردم نماز بخواند ، پس از نماز امام حسن عليه السلام سر پدر را به دامان گرفت و در حالى كه قطرات اشك بر چهره اش مى ريخت گفت : كدامين جنايت كار با شما چنين كرد ؟ فرمود : همان پسر زن يهودى عبد الرحمان بن ملجم ، گفت : از كجا فرار كرد ، فرمود : لازم نيست كسى به دنبالش برود به زودى أو را در مسجد مى آورند ، لحظه اى نگذشت كه أو را به مسجد آوردند ، امام حسن عليه السلام به أو گفت : اى لعنت شده ، امير المؤمنين و امام المسلمين را كشتى ، اين پاداش خيرخواهى هاي أو بود كه پناهت داد و به خود نزديكت ساخت و اكنون پاداش خدمات أو را چنين دادى . امام حسن عليه السلام پدر را به خانه انتقال داد ، و بهترين پزشك كوفه ( اثيربن عمرو سكوني ) را براى معالجهء حضرت حاضر نمود ، پس از آنكه پزشك گفت : اى أمير المؤمنين وصايايت را بكن كه خواهى مرد ، امام حسن عليه السلام سراسيمه و گريان آن چنان كه قلبش در آتشى از اندوه مى سوخت به پدر گفت : پدرم پشتم را به مرگت شكستى ، چگونه مى توانم تو را به اين حالت ببينم ، امام به نرمى فرمود : پسرم ديگر از امروز به بعد بر من غم مخور و زارى مكن امروز جدت پيامبر و جده ات خديجه و مادرت زهرا را ديدار مى كنم و فرشتگان هر لحظه انتظار قدوم مرا مى كشند ، پس بر من اندوه نكن و گريه منما . امام در اين حال بيهوش شد و آنگاه كه به هوش آمد فرزندش را گريان ديد براى تسكين خاطر أو فرمود : پسرم چرا مىگريى از امروز بر پدرت ديگر اندوه و دردى نيست ، پسرم گريه مكن تو هم روزى با زهر شهيد مى شوى و برادرت حسين عليه السلام را هم با شمشير خواهند كشت .
22
نام کتاب : صحيفة الحسن ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ جواد القيومي جلد : 1 صفحه : 22