خيال كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله و سلم ) جمعيت آنها را متفرق و پراكنده ساخته و با آنها قطع رحم نموده از خدا خواستند كه بين آنها و حضرت حكم نمايد و هر كس را كه ستمكار است نابود نمايد ، خدا هم آنها را نابود نمود ! ( 1 ) 4 . ابن عباس گويد : در سفر شام همراه عمر بودم به من گفت : از على گِلِه دارم ، از او خواستم كه با من به سفر بيايد ولى نپذيرفت ، او هميشه ( نسبت به من ) عصبانى و خشمگين است ، خيال مىكنى علت ناراحتى او چيست ؟ ابن عباس گويد : پاسخ دادم : خودت بهتر مىدانى . گفت : فكر مىكنم به جهت اين است كه خلافت از دست او رفته . گفتم : آرى ، او بر اين باور است كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله و سلم ) مىخواست او خليفه شود . عمر گفت : ابن عباس ! وقتى خدا نخواهد او به خلافت برسد ، خواسته پيامبر چه سودى دارد ؟ پيامبر اراده اى داشت و خدا اراده ديگرى . در روايت ديگر پاسخ عمر چنين گزارش شده است كه : پيامبر در بيمارى وفات تصميم داشت او را براى خلافت معرفى كند ولى من از ترس اينكه فتنه اى پيش آيد و دين اسلام از هم بپاشد نگذاشتم اين كار عملى شود . حضرت هم متوجه منظور من شد و از دنبال كردن تصميم خويش دست برداشت . در خبرى هم آمده است كه عمر گفت : پيامبر درباره خلافت على اشاره اى داشت ولى براى اتمام حجت و قطع عذر كافى نبود ، او انتظار فرصتى مىكشيد - و بنابر نسخه ديگر : گاهى درباره على از جادّه حق خارج مىشد ، يعنى - العياذ بالله - در مدح و ثناى على ( عليه السلام ) و لياقت او براى خلافت زياده روى و مبالغه مىكرد - او تصميم قطعى داشت كه در بيمارىِ وفات صريحاً او را براى خلافت معرفى و تعيين نمايد ولى من به جهت دلسوزى و براى حفظ اسلام مانع شدم ، به خداى كعبه