نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس جلد : 1 صفحه : 91
و هر كه مىخواهد ، كرايه مقدار راهى را كه آمده است بگيرد و باز گردد . " جمعى از آنان با حسين ( ع ) رفتند وعده اى هم امتناع نمودند و بازگشتند . آنگاه از آنجا گذشت تا در منزل " ذات عرق " وارد شد . در آن منزل ، بشير بن غالب را كه از عراق مىآمد ، ديدار كرد . از او پرسيد كه اهل عراق چگونه هستند ؟ گفت : " در دل ، تو را دوست دارند ، ولى شمشير آنان بنى اميه را يارى مىكند . " قافله به راه افتاد . اول ظهر بود كه به منزل " ثعلبيه " رسيد . حسين ( ع ) را خواب در ربود و پس از لحظه اى بيدار شد و فرمود : " هاتفى را شنيدم كه مىگفت : " شما با شتاب مىرويد و مرگ شما را با شتاب به سوى بهشت مىبرد . " فرزندش على ( ع ) گفت : " پدر جان ! مگر ما بر حق نيستيم ؟ " فرمود : " آرى به خدا قسم ما بر حق هستيم . " گفت : " در اين صورت هرگز از مرگ باكى نداريم . " حسين ( ع ) فرمود : " پسر جانم ! خدا تو را جزاى خير دهد . " آن شب را در آن منزل به سر برد . ملاقات حسين ( ع ) با اباهره اول صبح ، مردى كه كنيه او " اباهره " بود و از كوفه مىآمد ، رسيد و بر آن حضرت سلام كرد وگفت : " اى پسر پيغمبر ! براى چه از حرم خدا و حرم جدت رسول خدا ( ص ) بيرون آمدى ؟ " فرمود : " اى اباهره ! بنى اميه اموالم را گرفتند ، صبر نمودم . با عرض من دشمنى ورزيدند ، تحمل كردم . اينك مىخواستند خون مرا بريزند ، گريختم . به خدا قسم اين جمعيت ستمكار مرا خواهند كشت ، ولى خدا لباس ذلت و خوارى را بر بدن آنان مىپوشاند و شمشير برنده انتقام را بر آنان مىنهد و كسى را بر آنان مسلط مىكند كه آنان
91
نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس جلد : 1 صفحه : 91