نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس جلد : 1 صفحه : 73
قيام مسلم بن عقيل خبر قتل هانى ، به مسلم بن عقيل رسيد . مسلم با تمام كسانى كه با او بيعت كرده بودند ، براى جنگ با ابن زياد از خانه خارج شد . عبيدالله به دار الاماره پناه برد و درهاى آن را محكم بست و اصحابش با ياران مسلم به جنگ و كشتن يكديگر مشغول شدند و كسانى كه با او در دار الاماره بودند بر بام قصر رفتند و اصحاب مسلم را به آمدن لشگرهاى شام ، تهديد مىكردند . آن روز به همين ترتيب گذشت تا شب فرا رسيد و هوا تاريك شد . اصحاب مسلم كم كم پراكنده مىشدند و به يكديگر مىگفتند : " براى چه ما آتش فتنه را دامن بزنيم ؟ شايسته آن است كه در خانه هاى خود بنشينيم و به مسلم و ابن زياد كارى نداشته باشيم ، تا خداوند بين آنان اصلاح كند . " همه رفتند و به جز ده نفر ، كسى با مسلم باقى نماند . در اين هنگام مسلم به مسجد آمد تا نماز مغرب را بخواند . آن ده نفر نيز رفتند . چون مسلم چنين ديد ، غريبانه از مسجد خارج شد و در كوچه هاى كوفه راه مىرفت تا درب خانه زنى رسيد كه او را " طوعه " مىناميدند . از او آب خواست . آن زن آب آورد و مسلم آشاميد . سپس از او پناه خواست . آن زن او را در خانه خود جاى داد ، ولى پسرش ابن زياد را از قضيه آگاه نمود . عبيدالله ، محمد بن اشعث را طلبيد و او را با گروهى مأمور آوردن مسلم گردانيد . آنان تا پشت ديوار خانه آن زن آمدند . مسلم چون صداى سم اسبان را شنيد ، زره پوشيد و بر اسب خود سوار شد و به جنگ با آنان پرداخت وعده اى را كشت . محمد بن اشعث فرياد زد : " اى مسلم ! تو در امانى . " مسلم گفت : " امان مردم حيله باز و فاجر ، امان درست نخواهد بود . " پس از آن ، به جنگ مشغول شد و اشعار حمران بن مالك خثعمى را كه در روز " قرن " سروده بود به عنوان رجز قرائت كرد : " قسم ياد كرده ام جز به آزادگى كشته نشوم ، اگر چه شربت مرگ را با تلخى و سختى بنوشم . دوست ندارم كه با من خدعه و فريب انجام دهند و اسير سازند . همچنين خوش
73
نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس جلد : 1 صفحه : 73