نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس جلد : 1 صفحه : 235
شد و خيمه را برپا كرد و زنان خاندان را پياده نمود . آنگاه فرمود : " اى بشير ! خدا بيامرزد پدرت را كه مردى شاعر بود . آيا تو نيز مىتوانى شعر بگويى ؟ " گفتم : " آرى ، اى پسر پيغمبر ! من هم شاعر هستم . " فرمود : " به مدينه داخل شو و خبر شهادت ابا عبد الله ( ع ) را به اطلاع مردم برسان . " من بر اسبم سوار شدم و با شتاب آمدم تا وارد مدينه شدم . چون به مسجد رسول خدا ( ص ) رسيدم ، صدا به گريه بلند نمودم و اين اشعار را همان جا گفتم : " اى مردم مدينه ! ديگر در مدينه نمانيد . چون حسين ( ع ) كشته شد و از شهادت او است كه اشك چشم من چون باران فرو مىريزد . بدن حسين ( ع ) در زمين كربلا به خون آغشته شد و سر مقدس او را بالاى نيزه ها ، در شهرها مىگردانند . " پس از آن گفتم : " اى اهل مدينه ! اينك على بن الحسين ( ع ) با عمه ها و خواهرانش نزديك شما و پشت ديوار شهر شما مىباشد و من فرستاده او هستم تا به شما بگويم او كجاست . " از اين سخن تمام زنان مدينه كه پرده نشين و در حجاب مستور بودند ، از چادرها بيرون آمدند و فرياد " واويلا ! " و " وا ثبوراه ! " بلند نمودند . هيچ روزى را پس از رحلت پيامبر خدا ( ص ) نديدم كه گريه كنندگان بيش از آن روز باشند ، يا روزى بر مسلمانها تلخ تر از آن روز بوده باشد . شنيدم زنى بر حسين ( ع ) گريه و ندبه مىكرد و مىگفت : " خبر دهنده اى مرا از شهادت سيد و مولايم آگاه كرد و از اين خبر دلم را به درد آورد و مرا مريض و رنجور نمود . پس شما اى چشمهاى من ! در ريختن اشك سخاوتمند باشيد و براى آن كسى كه مصيبت او عرش خدا را به لرزه افكند و از شهادت او اعضاى ديانت و مجد بريده شد ، بى وقفه اشك بريزيد . بر فرزندان رسول خدا ( ص ) و فرزندان وصى او ، على بن ابى طالب ( ع ) ، اشك بريزيد ، اگر چه آن مظلوم از شهر و ديار ، دور گرديده است . "
235
نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس جلد : 1 صفحه : 235