responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس    جلد : 1  صفحه : 227


بزرگ مىشمارند و خاك پاى مرا براى تبرك بر مىدارند ، براى اين كه من از اولاد داوود هستم . ولى شما فرزند دختر پيغمبر خود را مىكشيد ، در صورتى كه بين او و پيغمبر شما ، يك مادر بيشتر فاصله نيست . اين چه دينى است كه تو دارى ؟ " كنيسه حافر پس از آن به يزيد گفت : " آيا داستان كنيسه حافر را شنيده اى ؟ " گفت : " بگو تا بشنوم . " آن مرد نصرانى گفت : " بين عمان و چين ، دريايى است كه عبور از آن يك سال مسافت است و در آن دريا هيچ آبادى اى وجود ندارد ، به جز يك شهر كه در وسط آب قرار گرفته است و هشتاد فرسنگ در هشتاد فرسنگ مساحت آن شهر است و در روى زمين شهرى بزرگتر از آن شهر نيست ، از آن شهر ياقوت و كافور به ممالك ديگر صادر مىشود و درختهاى آنجا عود و عنبر است . اين شهر در تصرف نصارى است و هيچ پادشاهى جز پادشاه نصرانى ها بر آن دست ندارد . در آن شهر ، كنيسه هاى بسيارى است و بزرگترين آنها ، كنيسه حافر است و در محراب آن حقه اى از طلا آويخته شده . در آن حقه سمى است كه مىگويند سم الاغى است كه عيسى بر آن سوار مىشد . اطراف آن حقه را با پارچه هاى حرير آذين بسته اند و در هر سال جماعت زيادى از نصارى از راههاى دور به زيارت آن كنيسه مىآيند و اطراف آن حقه طواف مىكنند و آن را مىبوسند ، و آنجا حاجات خود را از خداوند مىخواهند . آرى ! نصارى چنين مىكنند و عقيده آنان در باره آن سم كه گمان دارند سم الاغى است كه عيسى پيغمبر بر آن سوار شده است چنين است ، ولى شما پسر پيغمبر خود را مىكشيد ! لا بارك الله فيكم ولا في دينكم . " يزيد گفت : " اين نصرانى را بكشيد كه مرا در مملكت خود رسوا نكند . " نصرانى چون احساس كرد كه كشته خواهد شد ، به يزيد گفت : " آيا مىخواهى مرا بكشى ؟ " گفت : " آرى . "

227

نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس    جلد : 1  صفحه : 227
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست