نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس جلد : 1 صفحه : 225
فرمود : " سكينه جانم ! ديگر نگو ، زيرا بند دلم را پاره كردى و جگرم را شكافتى . اين پيراهن پدرت حسين است كه از من دور نمىشود تا با اين پيراهن خدا را ملاقات كنم . " ابن لهيعه از ابو الأسود محمد بن عبد الرحمن روايت مىكند : رأس الجالوت مرا ديد وگفت : " به خدا قسم بين من و حضرت داوود هفتاد نسل فاصله است ، ولى چون يهوديان مرا مىبينند ، تعظيم و احترام مىكنند ، ولى شما با آن كه بين پيغمبر و فرزندش يك نسل بيش فاصله نيست ، فرزندانش را كشتيد ؟ " سفير پادشاه روم از حضرت زين العابدين ( ع ) روايت شده است : در آن هنگام كه سر حسين ( ع ) را نزد يزيد آوردند ، او مجالس مىگسارى تشكيل مىداد و سر مقدس حسين ( ع ) را مقابل خود نگه مىداشت . يكى از روزها فرستاده پادشاه روم - كه خود از اشراف و بزرگان روم بود - به مجلس يزيد در آمد وگفت : " اى پادشاه عرب ! اين سر از كيست ؟ " يزيد گفت : " تو را با اين سر چه كار است ؟ " گفت : " من وقتى نزد پادشاه خود برمىگردم ، هر چه ديده ام از من مىپرسد و دوست دارم داستان اين سر و صاحب آن را براى او بگويم تا او نيز در شادى و سرور با تو شريك باشد . " يزيد گفت : " اين سر حسين بن على بن ابى طالب ( ع ) است . " رومى گفت : " مادرش كيست ؟ " گفت : " فاطمه دختر رسول خدا ( ص ) . " نصرانى گفت : " اف بر تو ودين تو ! دين من بهتر از دين توست ، زيرا پدر من از نبيره هاى داوود پيامبر بوده و بين من و او ، پدران بسيارى فاصله است و نصرانى ها مرا
225
نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس جلد : 1 صفحه : 225