نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس جلد : 1 صفحه : 207
< فهرس الموضوعات > اهل بيت ( ع ) و دروازه شام < / فهرس الموضوعات > < فهرس الموضوعات > داستان پير مرد شامى < / فهرس الموضوعات > اهل بيت ( ع ) و دروازه شام راوى مىگويد : آن جماعت سر حسين ( ع ) را با زنان و فرزندان اسير او به سوى شام بردند . چون نزديك شهر دمشق رسيدند ، ام كلثوم نزد شمر - كه با ايشان بود - رفت وگفت : " من از تو درخواستى دارم . " شمر گفت : " حاجت تو چيست ؟ " ام كلثوم گفت : " چون ما را به اين شهر وارد مىكنى ، از دروازه اى ببر كه تماشاچيان كمتر باشند و به سپاه بگو اين سرها را از محملها دور تر ببرند ، زيرا از بس ما را نگاه كردند ، رسوا شديم ، در حالى كه ما در لباس اسيرى هستيم . " شمر در اثر خباثت و ناپاكى و سركشى اى كه مخصوص خودش بود ، در پاسخ ام كلثوم دستور داد سرها را بالاى نيزه ها زدند و در ميان محملها قرار دادند و آنان را از ميان تماشاچيان عبور دادند و از دروازه دمشق گذرانيدند و بر در مسجد جامع شهر ، روى پله هاى درب آن نگه داشتند ، همان جايى كه اسيران را نگه مىداشتند . روايت شده است كه يكى از دانشمندان تابعين [ منهال بن سعد ساعدى ] چون سر حسين ( ع ) را در شام مشاهده كرد ، پنهان شد و خود را يك ماه از ياران خويش مخفى داشت . پس از يك ماه كه او را ديدند و سبب پنهان شدنش را پرسيدند ، گفت : " مگر نمىبينيد چه بدبختى بزرگى بر ما نازل شده است ؟ " سپس اين اشعار را گفت : " اى پسر دختر محمد ( ص ) ! سر خون آلود تو را به شام آوردند و با كشتن تو گويا آشكارا و از روى عمد ، رسول خدا ( ص ) را كشتند . اى پسر پيغمبر ! تو را با لب تشنه به قتل رسانيدند و مراعات قرآن را ننمودند و به خاطر كشته شدن تو تكبير گفتند ، در صورتى كه در حقيقت تكبير و تهليل را كشته اند . " داستان پير مرد شامى راوى مىگويد : در آن موقعى كه اهل بيت حسين ( ع ) درب مسجد جامع بودند ، پيرمردى نزد آنان آمد وگفت : " حمد خداوندى را كه شما را كشت و هلاك كرد و از
207
نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس جلد : 1 صفحه : 207