responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس    جلد : 1  صفحه : 115


عباس ( ع ) فرمود : " دستت بريده باد ! چه امان زشت و پليدى براى ما آورده اى ؟
اى دشمن خدا ! آيا مىگويى دست از يارى برادر خود ، حسين ، فرزند فاطمه برداريم و اطاعت يزيد و فرزندان فرومايگان را به عهده بگيريم ؟ ! " شمر ، غضبناك به سوى سپاه خود بازگشت .
چون حسين ( ع ) ديد كه سپاه ابن زياد در شروع جنگ ، بسيار عجله و شتاب دارند و موعظه و نصيحت و هر عمل مفيد در آنان اثر نمىكند ، به برادرش عباس ( ع ) فرمود : " اگر مىتوانى ، اين سپاه را از جنگ در امروز منصرف كن كه امشب را به نماز بپردازيم ، زيرا خدا مىداند كه من نماز خواندن و تلاوت قرآن او را دوست دارم . " راوى مىگويد : عباس ( ع ) آمد و از آنان درخواست تأخير نمود . عمر بن سعد سكوت كرد وگويا مايل نبود كه در جنگ تأخيرى رخ دهد .
عمرو بن حجاج زبيدى گفت : " به خدا قسم اگر درخواست كنندگان ، از ترك و ديلم بودند و چنين درخواستى داشتند ، ما قبول مىكرديم ، چگونه نپذيريم و حال آن كه ايشان آل محمد ( ص ) هستند ؟ " پس از آن قبول كردند و جنگ را يك روز به تأخير انداختند .
راوى مىگويد : حسين ( ع ) روى زمين نشست . خواب او را در ربود و پس از لحظه اى بيدار شد و به زينب ( س ) فرمود :
" خواهر جان ! اينك جدم رسول خدا و پدرم على و مادرم فاطمه و برادرم حسن ( عليهم السلام ) را در خواب ديدم . به من گفتند : اى حسين ! فردا نزد ما مىآيى . " زينب ( س ) از شنيدن اين سخن سيلى به صورت خود زد و صدا به گريه بلند كرد .
حسين ( ع ) فرمود : " آهسته باش و كارى نكن كه اين مردم ما را شماتت كنند . " آخرين شب شب فرا رسيد . حسين ( ع ) اصحاب خود را جمع نمود و حمد و ثناى خدا را بجا آورد و سپس رو به آنان كرد و فرمود :

115

نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس    جلد : 1  صفحه : 115
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست