نام کتاب : الإمام علي بن أبي طالب ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : أحمد الرحماني الهمداني جلد : 1 صفحه : 862
6 - صعصعه و معاويه معاويه به دربان گفت : او را بيرون بر و صعصعة بن صوحان را داخل ساز . چون داخل شد ديد مردان جنگى ايستاده و معاويه هم بر تخت خود نشسته است . صعصعه با صداى بلند گفت : سبحان الله ولا إله ا لا الله والله اكبر . معاويه به چپ وراست نگريست و چيزى را كه مايه ترس و شگفتى باشد نديد ، گفت : اى صعصعه ، نپندارم كه اصلا بدانى خدا چيست ؟ گفت : چرا ، به خدا اى معاويه خداوند پروردگار ما و پدران نخستين ماست و او در كمين بندگان است . معاويه گفت : اى صعصعه ، دوست نداشتم كه تو را اينجا ببينم تا در چنگال من گرفتار شوى . صعصعه گفت : و من نيز اى معاويه دوست داشتم كه تو را تحيت به خلافت نگويم تا تقدير الهى در تو اجرا شود . معاويه رو كرد به عمرو بن عاص و گفت : صعصعه را در كنار خود بنشان ، عمرو گفت : نه ، به خدا سوگند او را به خاطر هواداريش از ابو تراب جاى نمى دهم . صعصعه گفت : آرى ، به خدا اى عمرو من هوادار ابو تراب و از بندگان ابوترابم ، ولى تو ديوى آتشين هستى كه از آتش آفريده شده و به آن باز مى گردى و روز قيامت هم به خواست خدا از آن بر انگيخته خواهى شد . معاويه گفت : اى صعصعه به خدا من تصميم گرفته ام امسال حقوق اهل عراق را نپردازم . صعصعه گفت : به خدا اى معاويه ، اگر دست به اين كار زنى صد هزار جوان جنگى بر صد هزار اسب تيزتك بر تو يورش آرند و سفره شكمت را جولانگاه اسبهاى خود سازند و تو را با شمشيرها و نيزه هاى خود پاره پاره كنند . معاويه سخت در خشم شد و مدتى در از سر به زير افكند ، سپس سربرداشت و گفت : خداوند ما را گرامى داشته ، زيرا به پيامبر خود فرموده : ( اين قرآن ياد
862
نام کتاب : الإمام علي بن أبي طالب ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : أحمد الرحماني الهمداني جلد : 1 صفحه : 862