نام کتاب : الإمام علي بن أبي طالب ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : أحمد الرحماني الهمداني جلد : 1 صفحه : 509
17 - حكم بن عتبيه گويد : در ميان كه من با امام باقر عليه السلام نشسته بودم و اتاق پر از جمعيت بود ناگاه مرد پيرى كه بر چوب دستى بزرگى تكيه داشت پيش آمد و بر در اتاق ايستاد و گفت : سلام و رحمت و بركات خدا بر تو اى فرزند رسول خدا ، سپس ساكت شد . امام باقر عليه السلام فرمود : و سلام و رحمت و بركات خدا بر تو . آن گاه آن پير مرد رو به اهل خانه كرد و گفت : سلام بر شما ، و ساكت شد تا همه پاسخ سلام او را دادند ، سپس رو به امام باقر عليه السلام كرد و گفت : اى فرزند رسول خدا ، فدايت شوم ، مرا نزديك خود ساز كه به خدا سوگند من شما و دوستان شما را دوست دارم ، و به خدا سوگند دوستى من با شما و دوستانتان به طمع دنيا نيست ، و به خدا سوگند كه من دشمن شما را دشمن مى دارم و از او بيزارم ، و به خدا سوگند دشمنى من با او به خاطر ظلم و ستمى كه از او بر من رفته باشد نيست ، و به خدا سوگند من حلال شما را حلال و حرام شما را حرام مى دانم و منتظر امر ( حكومت ) شما هستم ، فدايت شوم اينك بر من اميد مى برى ؟ فرمود : پيش من بيا ، پيش من بيا ، تا آن كه او را كنار خود نشاند ، و فرمود : اى پير مرد ، پدرم على بن الحسين عليهما السلام نيز مردى نزد او آمد و همين پرسش را نمود ، پدرم به او فرمود : اگر بميرى بر رسول خدا وعلى وحسن و حسين وعلى بن الحسين ( يعنى خودش ) وارد مى شوى و دلت خنك مى شود و آرام دل مى يا بى و ديده ات روشن مى گردد و فرشتگان بزرگوار نويسنده اعمال را با شادى و خوشى ديدار خواهى كرد آن گاه كه جانت به اينجا رسد - و اشاره به گلوى مبارك نمود - و اگر ( با اين اعتقاد ) زنده بمانى آنچه را كه مايه روشنى چشم توست خواهى ديد [1] و در برترين مراتب انسانى و درجات بهشتى با ما خواهى بود . پير مرد گفت : چه فرمودى اى ابا جعفر ؟ حضرت سخن خود را تكرار فرمود ،