از على بدگوئى نمىكنم ، هر گاه بياد سه خصلت مىافتم كه رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله آنها را ويژه على عليه السّلام قرار داده است و اگر يكى از آنها ، در اختيار من بود ، بيشتر دوست مىداشتم از مركبهاى قرمز رنگ كه در اختيار من است ! « معاويه » از او ، پرسيد : اى أبو اسحاق ! آنها را بيان كن . گفت : 1 - از على بدگوئى نمىكنم مادامى كه بياد مىآورم آن موقع را كه وحى نازل شد ، رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله على و دو فرزندش ، حسن و حسين ، و حضرت فاطمه زهرا عليها السّلام را در زير جامهء خود برد و گفت : پروردگارا ! اينان « اهل بيت » من هستند . 2 - از وى نكوهش نمىنمايم ، براى آنكه هنگامى كه رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله عازم غزوه تبوك شد ، على را در مدينه بجاى خود باقى گذاشت . على كه احساس ناراحتى كرد ، به عرض رسانيد : مرا در ميان زنان و كودكان باقى مىگذارى كه خليفهء تو بر آنان باشم ! رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله فرمود : آيا خرسند نيستى كه منزلت تو نسبت به من ، برابر با منزلت هارون به موسى باشد ؟ با اين تفاوت كه پس از من ، پيغمبرى نمىباشد . 3 - از وى نكوهش نمىكنم براى آنكه بخاطر دارم در روز خيبر ، رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله فرمود : اينك ، پرچم اسلام را در دست كسى قرار مىدهم كه خدا و رسول را دوست مىدارد و خداى تعالى ، خيبر را به دست او مىگشايد ! همهء ما دستها را آماده كرده بوديم تا پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله ، پرچم را در اختيار ما در آورد ولى در آن موقع فرمود : على كجاست ؟ در پاسخ گفتند : او را درد چشم است . فرمود : او را به حضورم بياوريد . پس از آنكه حاضر شد ، رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله آب دهان مبارك را در چشم او افكند و پرچم را در اختيار او در آورد و خيبر را خداى تعالى بدست او فتح كرد . « سعد » گويد : ماداميكه « معاويه » در مدينه بود ، لب به سخن نگشود . « حاكم نيشابورى » گفت : اين حديث ، مطابق اصول و قواعد حديثى « بخارى » و « مسلم » از احاديث صحيح ، بشمار مىآيد .