عيادت بيماران مىرفتم آنگاه كه حضرت على عليه السّلام بسوى بصره حركت كرد ، همراه آن حضرت ، عازم بصره شدم ، در ملاقاتى كه با « عايشه » دست داد ، از وى پرسيدم : آيا فضيلتى راجع به حضرت على عليه السّلام ، از حضرت رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله شنيدهاى ؟ در پاسخ گفت : آرى ! بخاطر دارم در يكى از روزها كه من و رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله در خانه بوديم ، على عليه السّلام - كه جامهء پنبهاى پوشيده بود - وارد شد و در ميان من و پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله نشست ، به او گفتم : مگر جاى ديگر در اين خانه گشادهتر از اينجا ، پيدا نكردى كه در ميان من و پيغمبر نشستى ؟ رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله فرمود : اى عايشه ! برادر مرا براى من ، واگذار ؛ چرا كه او ، نخستين كسى است كه اسلام آورد ، و آخرين كسى است كه پيمان خود را با من استوار مىدارد و اولين كسى است كه روز قيامت ، با من ملاقات مىكند . [ اسد الغابة 5 / 520 ] به سند خود ، از « حارث » از حضرت امير المؤمنين على عليه السّلام روايت كرده است كه « ابو بكر » و « عمر » به حضور رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله شرفياب شده و حضرت زهراى مرضيه عليها السّلام را از آن حضرت ، خواستگارى كردند . رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله خواستگارى آنان را پاسخ نداد و از ازدواج حضرت زهرا عليها السّلام با آنان ، امتناع ورزيد . وقتى كه آن دو تن به آرزوى خود نرسيدند ، « عمر » در ملاقاتى كه با حضرت على عليه السّلام داشت ، خطاب به آن حضرت گفت : تو يا على ، شايستهاى كه دختر پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله را به همسرى خود درآورى . على عليه السّلام فرمود : من تهيدستم و جز زرهى كه آنرا در معرض گرو درآورم ، چيز ديگرى ندارم . سرانجام حضرت على عليه السّلام به خواستگارى آن حضرت اقدام كرد . رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله پيشنهاد خواستگارى او را پاسخ داد . هنگامى كه پاسخ خواستگارى على عليه السّلام به اطلاع حضرت زهرا عليها السّلام رسيد ، گريست ؛ رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله به ملاقات حضرت زهرا عليها السّلام تشريف فرما شد و فرمود : اى فاطمه ! چرا گريه مىكنى ؟ به خدا سوگند ! تو را به همسرى بزرگوارى در آوردم كه عملش ، از همگان بيشتر ، و بردباريش ، از همه