[ سنن دارمى 1 / 30 ] به سند خود ، از « ابو عبيدة بن محمد بن عمّار ياسر » روايت كرده است كه از « ربيع » دختر « معوّذ بن عفراء » درخواست كردم تا پارهاى از اوصاف رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله را براى ما بيان نمايد . وى گفت : اى پسرم ، هر گاه تو رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله را ديده بودى و به چهراش مىنگريستى ، چنان بود كه گوئى خورشيد طلوع كرده است ! [ سنن دارمى 1 / 30 ] به سند خود ، از « ابن عباس » روايت كرده است ، دندانهاى رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله گشاده بود و آنگاه كه سخن مىگفت ، گويا نورى از ميان ثناياى آن حضرت مىدرخشيد . [ تاريخ بغداد 5 / 439 ] به سند خود ، از « جابر » از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله روايت كرده است كه فرمود : جبرئيل بر من نازل شد و گفت : اى محمد ! خداى تعالى ، سلام مىرساند و مىفرمايد : حبيب من ! زيبائى چهرهء يوسف ، از نور كرسى بود و درخشندگى چهرهء تو از نور عرش من است . اى محمّد ! آفريدهاى بهتر و زيباتر از تو ، نيافريدهام ! [ كنز العمّال 6 / 297 ] از « عايشه » روايت كرده است كه گفت : از « حفصه » دختر « رواحه » سوزنى گرفتم تا جامهء رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله را بدوزم ، سوزن از دستم افتاد ، دنبالش گشتم ، پيدايش نكردم . در اين حال ، رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله وارد شد ، از درخشندگى رخسار شريفش ، سوزن را پيدا كرده و خنديدم . رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله خطاب به من فرمود : اى حميرا ! چرا مىخندى ؟ جريان را به عرض مبارك تقديم داشتم . رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله با فرياد بلند فرمود : واى بر آن كس ! واى بر آن كس ! كه از ديدن چنين رخسار درخشانى محروم گردد ! هيچ مؤمن و كافرى نيست مگر اينكه آرزو مىكند به رخسارم نظارهگر شود و آنرا مشاهده نمايد . مؤلف مزبور گويد : اين حديث را « ديلمى » و « ابن عساكر » نقل كردهاند . [ هيثمى در مجمع 8 / 279 ] از « ابو فرصانه » نقل كرده است هنگامى كه