حضرت موسى عليه السّلام صورت پذيرفت و من به موسى عليه السّلام گفتم : از پروردگارم شرم دارم كه از او بخواهم تا از عدد ركعات نماز بكاهد . رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله فرموده است ، از آنجا ، « جبرئيل » مرا به « سدرة المنتهى » برد ، رنگهاى مختلفى را در مقام « سدرة المنتهى » ملاحظه كردم كه مانند آنها را هرگز نديده بودم . پس از آن ، وارد بهشت شدم . در بهشت گنبدهائى از گوهرهاى ارزنده ، چشمم را نوازش داد و خاك آنجا از مشك ناب بود !
[ صحيح ترمذى 2 / 192 ] به سند خود ، از « انس » روايت كرده است ، شبى كه رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله عازم معراج گرديد ، براى حركت آن حضرت ، « براق » حاضر شد ، در حالى كه لگام به دهن آن افتاده و زين بر پشت آن گذاشته شده بود ، « براق » از سوار شدن آن حضرت امتناع مىورزيد . « جبرئيل » خطاب به آن حيوان ، گفت : آيا براى سوار شدن بر پشت تو ، امتناع مىنمائى ؟ حال آنكه هيچ سواره‌اى ، بهتر از محمّد صلَّى اللَّه عليه و آله ، بر فراز تو قرار نگرفته است ، آنگاه « براق » از سرپيچى باز ايستاد .
[ صحيح نسائى ج 1 / 77 ] به سند خود ، از « انس بن مالك » روايت كرده است كه رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله فرمود : شبى كه تصميم داشتم به معراج بروم ، برايم مركبى حاضر كردند كه از الاغ ، بزرگتر و از استر ، كوچكتر بود . گامهاى تند برمىداشت ، چنانكه در هنگام حركت ، پاهايش تا نزديك سرش مىرسيد . من بر آن سوار بودم و « جبرئيل » هم ، مرا همراهى مىكرد ، مسير را طى مىكردم تا به محلى رسيدم كه « جبرئيل » اشاره كرد تا پياده شوم و نماز بگزارم و از من پرسيد : آيا مىدانى در كجا نماز گزاردى ؟ گفتم : نه ! گفت : در مدينه كه محل هجرت توست ، نماز گزاردى . از آنجا ، حركت كردم و به محل ديگرى رسيدم . باز اشاره كرد پياده شو و نماز بگزار .
پياده شدم و نماز گزاردم ! پرسيد : مىدانى اينجا كجاست ؟ اينجا ، طور سيناست كه خدا با حضرت موسى عليه السّلام گفتگو كرده است ! پس از آن ، سوار شده به راه خود

194