« حيره » شديم ، نخستين كسى را در آنجا ملاقات كرديم ، « شماء » دختر « بقيله » بود كه بر قاطر سفيد و سياه رنگى سوار بود . چادر سياه رنگى بر سرش افكنده بود . بلافاصله ، دهانهء استر او را بدست گرفتم و گفتم : اين زن را رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله به من بخشيده است ! « خالد » مرا بحضور طلبيد و براى اثبات ادعائى كه كردم ، گواه خواست ، گواه آوردم . او را به من تسليم كرد . اسيرى « شماء » به گوش برادرش « عبد المسيح » رسيد ، در ضمن ملاقاتى كه با من داشت پيشنهاد كرد تا « شماء » را به او بفروشم ، به او گفتم به خدا سوگند ! اين زن را كمتر از هزار درهم نمىفروشم ، او در برابر آزادى خواهرش ، هزار درهم به من داد و خواهرش را به وى تسليم كردم ، يكى از مسلمانان اظهار داشت هر گاه به « عبد المسيح » گفته بودى ، خواهرت را به صدهزار درهم مىفروشم ، همان مبلغ را مىپرداخت . گفتم : گمان نمىكنم ، خواهر او بيشتر از هزار درهم بيارزد . اين روايت را « طبرانى » نقل كرده است . [ سنن دارمى 1 / 33 ] به سند خود ، از « جابر بن عبد الله » روايت كرده است كه يكى از زنان يهود خيبر ، گوسفندى را كشت و به زهر آلوده كرد و آنرا به رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله اهداء نمود . رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله پاچهاى از آن گوسفند را برداشت و بقيه را در اختيار اصحاب قرار داد و همگى از آن گوسفند تناول كردند ، بلافاصله خطاب به اصحاب ، فرمود : دست از تناول غذا بكشيد ! دستور داد تا آن زن يهودى را بحضور بياورند . هنگامى كه آن زن بحضور رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله شرفياب شد ، حضرت فرمود : آيا اين گوسفند را آلوده به زهر كرده بودى ؟ عرض كرد : آرى ! چه كسى زهرآگين بودن آن را به شما اطلاع داده است ؟ فرمود : پاچهء آن گوسفند كه در دست من بود ، از آلودگى گوسفند ، اطلاع داد ! زن يهودى گفت : آرى ، اين گوسفند را زهرآگين كرده بودم . فرمود : چرا به چنين عملى اقدام كردى و نظرت از اين كار چه بود ؟ زن يهودى در پاسخ گفت : با