نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5670
اسحاق با وى سخن آورد و حجت گفت و ميان وى و ياران خويش فراهمى آورد و به دو گفت : « مردم را بر ضد ما برانگيختى و عيب كار ما گفتى . » سهل به دو گفت : « دعوت من عباسى بود فقط دعوت مىكردم كه به كتاب و سنت عمل شود اكنون نيز بر آنم كه بودم و هم اكنون شما را بدان دعوت مىكنم . » اما اين را از او نپذيرفتند . گفتند : « هم اكنون پيش مردم رو و بگو آنچه شما را بدان دعوت مىكردم باطل است . » پس او را ميان مردم بردند كه گفت : « مىدانيد كه شما را دعوت مىكردم كه به كتاب و سنت عمل كنيد ، اكنون نيز شما را بدان دعوت مىكنم . » و چون اين سخن را با آنها بگفت گردنش را بكوفتند و چهره اش را بزدند و چون با وى چنين كردند گفت : « اى ياران حربى ، فريب خورده كسى است كه شما فريبش داده باشيد . » پس او را بگرفتند و به نزد اسحاق بردند كه وى را به بند كرد و اين به روز يكشنبه بود و چون شب دوشنبه شد وى را در مداين به نزد ابراهيم بردند و چون به نزد وى در آمد ، با وى همانگونه سخن كرد كه اسحاق كرده بود و پاسخ وى نيز همانگونه بود كه به اسحاق داده بود . و چنان بود كه يكى ياران وى را گرفته بودند به نام محمد رواعى كه ابراهيم او را تازيانه زد و ريشش را بكند و به بند كرد و بداشت . وقتى سهل بن سلامه گرفته - شد او را نيز بداشتند ، اما دعوى كردند كه وى را به عيسى دادهاند و عيسى او را كشته و اين را از بيم مردمان شايع كردند كه مبادا جاى وى را بدانند و او را برون آرند . از وقت قيام وى تا گرفتن و بداشتنش دوازده ماه بود . در اين سال مامون از مرو روان شد و آهنگ عراق داشت .
5670
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5670