نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5646
رسيد راه عقرقوف گرفت ، آنگاه سوى بردان رفت ، سپس به نهروان رفت ، آنگاه حركت كرد تا به خراسان رسيد . نامهء مأمون مكرر به او رسيد كه باز گردد و ولايتدار شام باشد يا حجاز ، اما نپذيرفت و گفت : « باز نمىگردم تا امير مؤمنان را ببينم . » كه نسبت به وى جسور بود از آن رو كه با وى و نياكانش نيكخواهى كرده بود و مىخواست تدبيرهايى را كه فضل بر ضد مأمون مىكرد با وى بگويد و رهايش نكند تا به بغداد خانهء خلافت و ملك نياكانش باز برد كه در ميان قلمرو خويش باشد و ناظر اطراف آن باشد . فضل مقصود وى را بدانست و به مأمون گفت : « هرثمه ولايت و مردم را بر تو آغاليده و با دشمنت بر ضد تو همدستى كرده و با دوستت دشمنى آورده ابو السرايا را كه يكى از سپاهيان وى بود نهانى وادار كرد كه چنان كرد كه كرد . اگر هرثمه مىخواست كه ابو السرايا چنان نكند نمىكرد ، امير مؤمنان چندين نامه به دو نوشته كه باز گردد و ولايتدار شام يا حجاز شود اما نپذيرفته و به عصيان و خلاف به در امير مؤمنان باز گشته ، سخن درشت مىگويد و به كار پر خطر تهديد مىكند ، اگر چنين رها شود مايهء تباهى ديگران مىشود . » بدين سان دل امير مؤمنان را بر ضد وى بر انگيخت . هرثمه در رفتن كندى كرد و به خراسان نرسيد تا ماه ذى قعده در آمد و چون به مرو رسيد بيم كرد كه آمدن وى را از امير مؤمنان نهان دارند و طبلها را نواخت كه مأمون آن را بشنود كه شنيد و گفت : « اين چيست ؟ » گفتند : « هرثمه آمده و سر و صدا راه انداخته . » هرثمه گمان داشت گفتار وى پذيرفته مىشود . مأمون بگفت تا او را وارد كنند ، و چون واردش كردند و دل مأمون نسبت به دو چنان بود كه بود به دو گفت : « با مردم كوفه و علويان همدلى كردى و نفاق آوردى ، ابو السرايا را نهانى تحريك كردى تا قيام كرد و چنان كرد كه كرد ، وى يكى از ياران تو بود و اگر مىخواستى همه آنها را بگيرى ،
5646
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5646