نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5598
« كه قتل از پس ايمنى افراط كارى است . « فردا به هنگام سرانجام « نيروى خدا را خواهيد شناخت « برويد و درنگ كنيد . « مايهء اميد من بودى كه بدان توانگر شدم « كه برفت و تأسف بجاى آن آمد « از پى تو نظم آشفته شد . منكر ، معروف شد « و معروف به جاى منكر نشست . « از فقدان تو جمع پراكنده است « دنيا بيهوده است و خاطر پريشان . » از موصلى آوردهاند كه وقتى طاهر سر محمد را به نزد مأمون فرستاد ذو - الرياستين بگريست و گفت : « شمشيرها و زبانهاى مردمان را بر ضد ما به كار انداخت ، دستورش داده بوديم وى را اسير بفرستد و او را كشته فرستاد . » گويد : مأمون به دو گفت : « آنچه شد ، شد ، براى عذرجويى تدبيرى كن . » گويد : كسان نوشتند و بسيار نوشتند ، احمد بن يوسف يك وجب كاغذ آورد كه در آن نوشته بود : « اما بعد ، مخلوع به نسب و تخمه ، همتاى امير مؤمنان بود ، اما خداى در كار زمامدارى و حرمت ميان وى و او جدايى آورد از آن رو كه از مصونيت دين دورى گرفت و از كار فراهم آوردن مسلمانان برون شد ، خداى عز و جل به حكايت خبر پسر نوح گويد : وى از خاندان تو نبود كه وى عملى ناشايسته بود [1] كه هيچ كس را بر معصيت خداى اطاعت نبايد كرد ، و جدايى اگر بسبب خداى باشد روا بود . وقتى اين نامه را به امير مؤمنان مىنويسم كه خدا مخلوع را كشته و جامهء پيمان شكنى را