responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 673


گفتند [ a 122 ] اين اندر اصفهان بود . و اين زرمهر بيامد و آن دهقان را و مادر دختر را بگفت كه اين مهتر ما مردى بزرگ است و ملك زاده است . او را كارى افتاده است و اندر راه گذر است و اين دختر شما را همى به زنى خواهد . اين دختر را به زنى به دو دهيد تا وى روزى چند اينجا باشد و به كار خويش رود ، و چون كار وى نيكو شود باز گردد و دختر شما را به خانه برد . پدر و مادرش اجابت كردند . پس گفتند : اين كيست و او را چه كار افتاده است و همى كجا شود ؟ زرمهر گفت : من قصّهء او نتوانم گفتند و ليكن مردى بزرگ است و از شما بيش است ، و شما چون او را داماد نيابيد . و چون كارش نيكو شود شما را خود پديد آيد . ايشان را نرم كرد و اجابت كردند و دختر را به زنى به قباد دادند و به دو سپردند . آن دختر را انگشترى داد ياقوت سرخ كه چون شب آمدى مانند آفتاب بتافتى ، و كس قيمت آن ندانست . و چند روز آنجا ببود پس برفت و با زرمهر سوى خاقان شد .
پس مادر و پدر آن دختر گفتند كه اين ملكى است يا پسر ملكى ، و ما را از اين بسيار شادى بود اگر باز آيد . آن دختر از پس نه ماه پسرى بزاد ، انوشروان نام كردند و همى پروردند . و قباد چهار سال پيش خاقان بماند . پس او را سپاه داد تا به مملكت خويش باز آمد . چون بيامد ، راه گذر بر آن ديه كرد . پدر دختر او را بشارت داد به پسرى ، و او را نام انوشروان كرده بودند . قباد شاد شد و او را پيش خواست ، سخت مانند بود به قباد .
پس ديگر روز خبر آمد قباد را كه بلاش مرده است و عجم بىملك مانده است و او را همى چشم دارند . قباد بدان نيز شادى كرد و گفت : اين زن و فرزند بر من مبارك آمدند ، و پسر را با مادر بر گرفت و با خويشتن به مداين برد و به ملك بنشست بى حرب ، و آن سپاه ترك را باز فرستاد با هديه هاى بسيار ، و ملك عجم بر وى راست بيستاد .

673

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 673
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست