نام کتاب : الحياة ( فارسي ) نویسنده : علي حكيمي جلد : 2 صفحه : 402
( 1 ) پيامبر « ص » - على « ع » گويد : هنگامى كه پيامبر « ص » مرا به يمن روانه مىكرد ، پرسيدم كه چگونه با مردم نماز بگزارم ؟ گفت : « همچون ضعيفترين ايشان با ايشان نماز بگزار ، و نسبت به مؤمنان دلرحم باش » . 2 - الامام الباقر « ع » - انه ( عليّ بن ابي طالب ) اتى البزّازين فقال لرجل : يعني ثوبين ! فقال الرّجل : يا امير المؤمنين عندي حاجتك . فلمّا عرفه مضى عنه ، فوقف على غلام فأخذ ثوبين ، احدهما بثلاثة دراهم و الآخر بدرهمين ، فقال : يا قنبر ! خذ الذي بثلاثة ، فقال : انت اولى به ، تصعد المنبر و تخطب الناس ! فقال : و انت شابّ و لك شرّة الشّباب ! و انا أستحيي من ربّي ان أتفضّل عليك ، سمعت رسول الله « ص » يقول : « ألبسوهم مما تلبسون ، و أطعموهم ممّا تأكلون » . فلمّا لبس القميص ، مدّ كمّ القميص ، فأمر بقطعه و اتّخاذه قلانس للفقراء [1] . . ( 2 ) امام باقر « ع » : على بن ابى طالب به بازار بزازان رفت و به مردى گفت : دو جامه به من به فروش ! آن مرد گفت : اى امير المؤمنين ، آنچه مىخواهى نزد من موجود است . چون آن شخص او را شناخت از خريدن از وى منصرف شد ، و نزد جوانى رفت و دو جامه از او خريد ، يكى به سه درهم و ديگرى به دو درهم ؛ آنگاه گفت : اى قنبر ! آن سه درهمى از آن تو ! قنبر كه چنين شنيد گفت : اين جامه براى تو بهتر است ، چون بر بالاى منبر مىروى و براى مردم سخن مىگويى . على « ع » در پاسخ او گفت : تو جوانى و حرص و هوس جوانى دارى . من از پروردگارم شرم دارم كه بر تو برترى نمايم ، چه از پيامبر شنيدم كه گفت : « به آنان از آنچه مىپوشيد بپوشانيد و از آنچه مىخوريد بخورانيد » . پس چون پيراهن را پوشيد ، و آستين آن بلند بود ، دستور داد كه بلندى آن را ببرند و آن را به فقرا دهند تا از آن براى خود عرقچينى فراهم آورند . .