نام کتاب : الحياة ( فارسي ) نویسنده : علي حكيمي جلد : 2 صفحه : 376
و هو مقبل على القبلة ، فقال لي : « دونك البيوت ! » فدخلتها و فتّشتها ، فلم أجد فيها شيئا . . فقال لي أبو الحسن « ع » : « دونك المصلَّى ! » ، فرفعته ، فوجدت سيفا في جفن ملبوس . . [1] امام هادى « ع » - بطحائى نزد متوكل عباسى از امام هادى « ع » بدگويى كرد و گفت كه در نزد او پول و سلاح است . متوكل سعيد حاجب را مأمور كرد تا شبانه به خانهء امام هجوم آورد و هر چه از مال و سلاح در نزد او يافت مىشود بردارد و به نزد متوكل آورد . ابراهيم بن محمد گويد : سعيد حاجب براى من حكايت كرد كه شبانه به خانهء ابو الحسن ( امام هادى ) رفتم و با نردبانى كه همراه برده بودم بر بالاى بام شدم ، و از پله ها در تاريكى پايين آمدم و نمىدانستم كه كجا مىروم و چگونه بايد به درون خانه برسم . پس امام از داخل خانه بانگ برداشت كه : « اى سعيد ! سر جاى خود بمان تا شمعى برايت بياورند » . چيزى نگذشت كه شمعى آوردند و من پايين آمدم و او را ديدم كه جبه اى پشمين بر تن و كلاهى از پشم بر سر دارد ، و سجاده اى حصيرى مقابل او افكنده است و او بر آن رو به قبله نشسته است . پس به من گفت : « اطاقها را بگرد ! » ، چون به آنها درآمدم و جستجو كردم چيزى در آنها نيافتم . . آنگاه گفت : « زير سجاده را نيز وارسى كن » ، و چون آن را برداشتم شمشيرى پوشيده در غلاف ديدم . بنگريد ! نظاير اين چگونگى را در احوال امامان و زندگى ايشان فراوان مىبينيم ، زيرا آنان همواره آمادهء مركزيت دادن به حق و نگاهبانى آن ، از طريق نبرد و سلاح بودند . و اين آمادگى و انتظار را در هر مقام كه متناسب با آن امر بود داشتند . و چه بسيار پيروان خود و جوانان را به تمرين تيراندازى و اسب سوارى تشويق مىكردند . اين موضعگيرى مىبايد