نام کتاب : الحياة ( فارسي ) نویسنده : علي حكيمي جلد : 2 صفحه : 358
يا بنيّة ! ما من رجل طاب مطعمه و مشربه و ملبسه ، الَّا طال وقوفه بين يدي الله عزّ و جل يوم القيامة . يا بنيّة ! إنّ الدّنيا في حلالها حساب و في حرامها عقاب . . » [1] . ( 1 ) امام على « ع » - أمّ كلثوم دختر امير المؤمنين گويد : چون شب نوزدهم ماه رمضان فرا رسيد ، هنگام افطار سينيى نزد او بردم كه در آن دو قرص نان و يك كاسهء شير همراه با مقدارى نمك كوبيده بود . چون از نماز فارغ شد ، خواست افطار كند ، چون چشمش به آنچه در سينى بود افتاد ، سرش را تكان داد و به شدّت و با صداى بلند گريست و گفت : « دخترم ! آيا در يك سينى دو نانخورش براى پدرت مىآورى ؟ آيا مىخواهى فرداى قيامت ايستادن من در برابر خدا ( براى حساب پس دادن ) به درازا بكشد ؟ من مىخواهم كه از برادرم و پسر عمويم پيامبر خدا پيروى كنم كه هرگز دو نانخورش در يك ظرف در برابر او نگذاردند ، و چنين بود تا از دنيا رفت . دخترم ! هيچ كس نيست كه خوراك و نوشاك و پوشاك او پاكيزه و لذتبخش باشد ، مگر اينكه در فرداى قيامت ايستادن او در برابر خداى عز و جل طولانى شود . دخترم ! در حلال دنيا حساب است و در حرام آن عقاب . . » . 15 - الامام علي « ع » - رآه عديّ بن حاتم ، و بين يديه شنّة فيها قراح ماء و كسرات من خبز شعير و ملح ، فقال : « إنّي لا ارى لك يا امير المؤمنين ! لتظلّ نهارك طاويا مجاهدا ، و باللَّيل ساهرا مكابدا ، ثم يكون هذا فطورك ؟ » . فقال « ع » : « علَّل النّفس بالقنوع ! و الَّا طلبت منك فوق ما يكفيها » . [2] امام على « ع » - عدىّ بن حاتم او را ديد كه در برابرش كاسه اى آب و پاره اى نان جو و نمك نهادهاند ، گفت : « اى امير مؤمنان ! اين روا نيست كه روز را گرسنه و مشغول كار و كوشش به سربرى ، و شب را بيدار و درگير با رنجها به روز آرى ، و سپس افطارت اين باشد » . على گفت : « نفس خود را به