نام کتاب : الحياة ( فارسي ) نویسنده : علي حكيمي جلد : 2 صفحه : 328
يقول : ذق يا علي ! هذا جزاء من ضيّع الأرامل و اليتامى . فرأته امرأة تعرفه فقالت : ويحك هذا امير المؤمنين ! . . فبادرت المرأة و هي تقول : و احيائي منك يا امير المؤمنين ! فقال : بل و احيائي منك يا أمة الله ، فيما قصّرت في أمرك ! . [1] امام على « ع » - زنى را ديد كه مشكى آب بر دوش خود مىبرد . آن مشك را از وى گرفت و همراه او به بردن آن پرداخت ؛ و چون از حال او پرسيد گفت : على بن ابى طالب همسر مرا به يكى از مرزها فرستاد و او كشته شد ، و چند طفل يتيم براى من برجاى گذاشت . چون چيزى ندارم ناگزير به خدمتگزارى مردم مىپردازم . على رفت و شب را به پريشاندلى گذراند . چون بامداد شد زنبيلى پر از خوراكى براى آن زن برد . در راه بعضى از كسان از او خواستند كه بردن زنبيل را بر عهدهء ايشان گذارد ، او در جواب گفت : « روز قيامت چه كس بار مرا خواهد برد ؟ » . به در خانهء زن رفت و در زد ، زن پرسيد : كيست ؟ گفت : من آن بندهام كه ديروز مشك را بر دوش كشيدم ، در را بگشا كه چيزى براى كودكان با خود آوردهام . آن زن گفت : خدا از تو خرسند باشد و ميان من و على بن ابى طالب داورى كند . پس داخل شد و گفت : من دوست دارم كه به ثواب و پاداشى برسم ، ميان خمير كردن و پختن نان و نگاهدارى كودكان ، اين يك را برگزين تا من به نان پختن مشغول شوم . آن زن گفت : من بر پختن نان بيناتر و تواناترم ، آن تو و آن كودكان ، آنان را سرگرم دار تا من از پختن نان فارغ شوم ! پس آن زن به خمير كردن پرداخت و على به پختن گوشت مشغول شد ، و لقمه هايى از گوشت و خرما و جز آن را خرده خرده به كودكان مىخورانيد . هر وقت به كودكان چيزى مىداد مىگفت : « فرزندم ! از آنچه در كار تو گذشته است على بن ابى طالب را حلال كن ! على به روشن - كردن تنور مشغول شد و چون شعلهء آتش روى او را مىسوزاند مىگفت : اى على بچش ! اين است كيفر كسى كه از بيوه زنان و يتيمان غافل بماند . در آن هنگام زنى كه على را مىشناخت از آنجا گذشت و به زن
[1] « بحار » 41 / 52 - از كتاب « مناقب » 1 / 319 - 317 .
328
نام کتاب : الحياة ( فارسي ) نویسنده : علي حكيمي جلد : 2 صفحه : 328