نام کتاب : لوامع صاحبقرانى ( شرح الفقيه ) ( فارسي ) نویسنده : محمد تقي المجلسي ( الأول ) جلد : 2 صفحه : 140
گفتم كه اين نفع ندارد تا يقين نداشته باشى گفت يقين دارم پس ائمه معصومين را صلوات الله عليهم يك يك مىگفتم و او اقرار مىكرد و مىگفت يقين دارم پس اندك زمانى شد كه او به رحمت خدا و اصل شد پس اهل او جزع عظيم كردند و من از ايشان غايب شدم و بعد از آن به نزد ايشان آمدم ديدم كه همه خوشحالند گفتم شما را چه شد و زنش را گفتم كه ترا اين صبر از كجا به همرسيد آن زن گفت و الله كه بواسطه مردن او به مصيبتى عظيم گرفتار شديم و صبر و خوشحالى ما از جهت خوابيست كه ديشب ديدم گفت آن مرده را ديدم زنده و سلامت گفتم فلانى گفت بلى گفتم تو نمردى گفت بلى مردم و ليكن نجات يافتم به كلماتى كه تلقين كرد مرا به آن عبد الله حضرمى و اگر تلقين او نمىبود از جمله هالكان خواهستم بود . و در حديث كالصحيح از معاوية بن وهب منقولست كه گفت ما بيرون رفتيم به سفر مكه و با ما مرد پير صوفى عابدى بود و ليكن سنى بود و نماز را تمام مىكرد در راه و با او پسر برادرش بود و او شيعه بود پس آن مرد پير بيمار شد من به پسر برادرش گفتم كه كاش در اين وقت مذهب حقرا بر او عرض مىكردى اميد هست كه حق سبحانه و تعالى او را نجات دهد اصحاب ما همه گفتند بگذاريد تا بميرد شايد عبادات او او را نفع دهد كه بسيار خوش سلوكست پسر برادرش صبر نكرد و به او گفت اى عم مردمان بعد از حضرت سيد المرسلين همه مرتد شدند مگر جماعتى قليل و حضرت امير المؤمنين صلوات الله عليه بعد از رسول خدا خليفه و واجب الاتباع بود و امامت حق او بود كه غصب كردند آن مرد پير آهى كشيد و نعره زد و گفت من بر اين دينم و مرد پس ما داخل شديم بر حضرت امام جعفر صادق صلوات الله عليه و على بن سرّى اين حكايت را به خدمت آن حضرت عرض نمود حضرت فرمود كه او شخصى است از اهل
140
نام کتاب : لوامع صاحبقرانى ( شرح الفقيه ) ( فارسي ) نویسنده : محمد تقي المجلسي ( الأول ) جلد : 2 صفحه : 140