وَ حَملِ الثَمَنِ إليك ، و قَد بِعْتُهُنَّ و هذا الثمن ثلاثمائة ألفِ درهم ، فقال : « لا حاجة لي فيه ، إنّ هذا سُحْت وَتعليمَهُنَّ كفر و الاستماعَ منهنَّ نِفاق و ثمنَهُنَّ سُحْت » . [1] يعنى : ابراهيم بن ابى البلاد گفت كه : وصيت كرد اسحاق بن عمر در وقت وفات خود به اينكه كنيزان خوانندهاى كه داشت بفروشند و قيمت آنها را به خدمت حضرت ابى الحسن عليه السلام ببرند . پس من كنيزان او را به سيصد هزار درهم فروختم ( و اين مبلغ قريب به دو هزار تومان حالا مىشود مجملًا ) ابراهيم بن ابى البلاد مىگويد كه : آن زر را از براى آن حضرت بردم . گفتم : يكى از دوستان شما كه او را اسحاق بن عمر مىگويند در وقت وفات خود وصيت كرد كه كنيزان مغنّيهء او را بفروشند و قيمت ايشان را به خدمت شما آرند . من آن كنيزان را فروختهام و اين سيصد هزار درهم قيمتِ ايشان است . آن حضرت فرمود كه : مرا احتياجى در آن نيست ؛ بدرستى كه اين زر سُحت است و خوانندگى تعليم كردن به آن كنيزان كفر است و شنيدن غنا از آن كنيزان نفاق است و قيمت اين كنيزان حرام است . و از اين بيشتر مبالغه در حرمت غنا نمىتوان كرد كه معصوم عليه السلام در اين حديث فرموده . پس اى عاقل ملاحظه كن كه اگر آن كنيزان قرآن خوانند ايشان را مغنيّه نخواهند گفت . مشخص است كه همچنين كه هرگاه شخص شعر را به غنا خواند او را مغنّى گويند ، اگر قرآن را هم به غنا خواند او را مغنّى خواهند گفت . پس عجب است از مردم عاقل كه قرآن را به روشى خوانند كه اگر كنيزى
[1] الكافي ، ج 5 ، ص 120 ، باب كسب المغنّية و شرائها ، ح 7 .