نام کتاب : الأخبار الطوال ( فارسي ) نویسنده : ابن قتيبة الدينوري جلد : 1 صفحه : 306
چوبدست خود را از اين دندانها بردار كه خود ديدم رسول خدا ( ص ) آنها را مىبوسيد ، آنگاه عقده گلوى او را فشرد و گريست ابن زياد باو گفت براى چه مىگريى ؟ خدا چشمت را گريان دارد به خدا سوگند اگر نه اين بود كه پيرى خرف شده اى گردنت را مىزدم . گويند سرها را شمر بن ذى الجوشن پيشاپيش عمر بن سعد مىبرد ، و گويند مردم دهكده غاضريه جمع شدند و اجساد را دفن كردند . از حميد بن مسلم نقل شده كه گفته است عمر بن سعد دوست من بود پس از آنكه از كربلا برگشت پيش او رفتم و از حال او پرسيدم گفت از حال من مپرس كه هيچ مسافرى بدتر از من به خانه خود برنگشته است رحم و خويشاوندى نزديك را قطع كردم و مرتكب گناهى بزرگ شدم . گويند ، آنگاه ابن زياد على بن حسين ( ع ) و زنانى را كه همراهش بودند با زحر بن قيس و محقن بن ثعلبة و شمر بن ذى الجوشن پيش يزيد بن معاويه به شام فرستاد و آنان به شام و دمشق رفتند و سر امام حسين ( ع ) را پيش او انداختند و شمر بن ذى الجوشن چنين گفت : « اى امير مؤمنان ، اين مرد همراه هيجده تن از خويشاوندان و شصت تن از شيعيان خود پيش ما آمد ، به سوى آنان رفتيم و خواستيم كه تسليم فرمان امير ما عبيد الله بن زياد يا آماده براى جنگ شوند ، صبح زود هنگام برآمدن آفتاب بانان حمله برديم و ايشان را از هر سو محاصره كرديم و چون شمشيرهاى ما آنان را فروگرفت به اين سو و آن سو گريختند و پناهگاهى نيافتند گويى كبوترانى بودند كه از شاهين بگريزند و باندازه كشتن يك پروارى يا خواب نيمروزى وقت گرفت كه همه را از پاى در آورديم . و هم اكنون بدنهاى ايشان برهنه و جامه هايشان و چهره هايشان خاكآلوده است ، بادها بر آنها مىوزد كركسها و پرندگان لاشخوار بديدارشان مىآيند . » چون يزيد اين را شنيد چشمانش اشكآلود شد و گفت « اى واى بر شما من به اطاعت و فرمانبردارى شما بدون كشتن حسين هم راضى بودم خداوند ابن مرجانه را لعنت كند به خدا سوگند اگر من با او طرف مىشدم او را مىبخشيدم خداوند ابا عبد الله را رحمت كناد » .
306
نام کتاب : الأخبار الطوال ( فارسي ) نویسنده : ابن قتيبة الدينوري جلد : 1 صفحه : 306