نام کتاب : الأخبار الطوال ( فارسي ) نویسنده : ابن قتيبة الدينوري جلد : 1 صفحه : 58
داريوش گفت آرى اين را بدرستى دانستهام كه همه چيز بستگى به قضاى الهى و سرنوشتى كه او مقدر مىفرمايد دارد و همه چيز جز خداوند فانى است و من به تو درباره زنان و فرزندانم سفارش مىكنم و از تو مىخواهم با دختر من روشنك كه مايه روشنايى چشم و ميوه دل من است ازدواج كنى . اسكندر گفت چنين خواهم كرد بمن بگو چه كسى اين كار را نسبت به تو كرد تا از او انتقام گيرم ، داريوش در اين باره سخنى نگفت و زبانش پس از آن خاموش و از گفتار بازماند و اندكى بعد درگذشت . اسكندر دستور داد هر دو قاتل او را كنار گور داريوش بر دار كشند ، آن دو گفتند اى پادشاه مگر نمىگفتى كه ما را بر لشكريان خود فرماندهى و برترى مىدهى ؟ گفت آرى همچنان كردم . آنگاه دستور داد آن دو را سنگسار كردند تا مردند ، اسكندر آنگاه براى مادر و همسر داريوش كه در همدان بودند تسليت نوشت ، و براى مادر خود كه در اسكندريه بود نوشت تا به بابل آيد و روشنك دختر دارا را به بهترين جهاز مجهز سازد و او را براى اسكندر به فارس گسيل دارد و او چنان كرد . فتوح اسكندر : آنگاه اسكندر آهنگ فؤر پادشاه هند كرد و در مرز هند ميان ايشان رويارويى شد و اسكندر فور را بجنگ تن به تن و مبارزه دعوت كرد تا لشكريان يك ديگر را نكشند ، فؤر كه مردى بلند قامت و نيرومند و بزرگ و كار آمد بود اين كار را استقبال كرد و آنرا براى خود فرصتى مغتنم دانست كه اسكندر را به ظاهر لاغر و ناتوان ديده بود و بسوى او آمد و چون گرد و خاك آوردگاه فرونشست ديدند فؤر كشته شده است سپاهيان او تسليم اسكندر شدند و او صلح ايشان را پذيرفت . آنگاه آهنگ سرزمين سودان كرد و در آن مردمى را به سياهى كلاغ ديد كه همگان با تن و پاى برهنه در بيشه زارها مىگشتند و از ميوه ها مىخوردند و اگر گرفتار قحط سال و كمبود مىشدند برخى از ايشان برخى ديگر را مىخوردند و او از ايشان گذشت و خود را به كنار دريا رساند و در ساحل عدن كه از سرزمين يمن بود فرود آمد ، تبع اقرن پادشاه يمن پيش او آمد و فرمانبردارى خود را
58
نام کتاب : الأخبار الطوال ( فارسي ) نویسنده : ابن قتيبة الدينوري جلد : 1 صفحه : 58